مبهرلغتنامه دهخدامبهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) شگفت آورنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن که توانگر شود بعد از فقر. (آنندراج ). توانگر شونده پس از فقر و پریشانی . (ناظم الاطباء). || سوخته ازگرمای نیمروز. (آنندراج ). سوخته شده از آفتاب نیمروز. (ناظم الاطباء). || متلون در نرمی خود ودرشتی در آن .
مبعرلغتنامه دهخدامبعر. [ م َ ع َ / م ِ ع َ ] (ع اِ) چرب روده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جای بعر. ج ، مباعر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای پشکل و بعر. (ناظم الاطباء). جای خروج پشکل از هر نوع چارپای . (از محیطالمحیط). جایگاه پشک رهگذار. (یا
مبهورلغتنامه دهخدامبهور. [ م َ ] (ع ص ) تاسه و دمه برافتاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازمحیط المحیط). گرفتار تاسه و دمه . (ناظم الاطباء).
مبعارلغتنامه دهخدامبعار. [ م ِ ] (ع ص ) گوسپند که بر دوشنده پشکل افکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مبهرجلغتنامه دهخدامبهرج . [ م ُ ب َ رَ ] (ع ص ) آب مهمل و غیرممنوع . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب مهمل که کسی را از وی منعی نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خون هدر و باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درهم مبهرج . (المعرب جوالیقی ص <span class="h
مبهرملغتنامه دهخدامبهرم . [ م ُ ب َ رَ ] (ع ص ) رنگ کرده به گل کاجیره . و منه ثوب مبهرم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم . (از کلمه ٔ بهرمان )، ای معصفر والبهرمان ، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا).
مبهرجلغتنامه دهخدامبهرج . [ م ُ ب َ رَ ] (ع ص ) آب مهمل و غیرممنوع . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب مهمل که کسی را از وی منعی نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خون هدر و باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درهم مبهرج . (المعرب جوالیقی ص <span class="h
مبهرملغتنامه دهخدامبهرم . [ م ُ ب َ رَ ] (ع ص ) رنگ کرده به گل کاجیره . و منه ثوب مبهرم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم . (از کلمه ٔ بهرمان )، ای معصفر والبهرمان ، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا).