متعرض شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن ۲. اعتراض کردن ۳. انتقاد کردن، به نقدکشیدن ۴. مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن
متحردلغتنامه دهخدامتحرد. [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) جدا و منفرد و تنها و دور از دوستان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
متعرضلغتنامه دهخدامتعرض . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) اقامت نماینده به جائی . (آنندراج ). متمکن و ساکن و مقیم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعرض شود. || پیش آینده و سائل . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده و درپی شونده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). پیش آینده
متعرضفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به دیگری اعتراض میکند؛ اعتراضکننده.۲. یادآوریکننده؛ متذکر.۳. کسی که موجب آزار دیگری است؛ مزاحم.۴. [قدیمی] کسی که بخواهد جایی را اشغال کند؛ حملهکننده.۵. [قدیمی] خواهان.
تَصَدَّىٰفرهنگ واژگان قرآنرو مي کني (تصدي به معناي متعرض شدن و روي آوردن به چيزي و اهتمام در امر آن است )
متعرضلغتنامه دهخدامتعرض . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) اقامت نماینده به جائی . (آنندراج ). متمکن و ساکن و مقیم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعرض شود. || پیش آینده و سائل . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده و درپی شونده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). پیش آینده
متعرضفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به دیگری اعتراض میکند؛ اعتراضکننده.۲. یادآوریکننده؛ متذکر.۳. کسی که موجب آزار دیگری است؛ مزاحم.۴. [قدیمی] کسی که بخواهد جایی را اشغال کند؛ حملهکننده.۵. [قدیمی] خواهان.
متعرضلغتنامه دهخدامتعرض . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) اقامت نماینده به جائی . (آنندراج ). متمکن و ساکن و مقیم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعرض شود. || پیش آینده و سائل . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده و درپی شونده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). پیش آینده
متعرضفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به دیگری اعتراض میکند؛ اعتراضکننده.۲. یادآوریکننده؛ متذکر.۳. کسی که موجب آزار دیگری است؛ مزاحم.۴. [قدیمی] کسی که بخواهد جایی را اشغال کند؛ حملهکننده.۵. [قدیمی] خواهان.