متعینلغتنامه دهخدامتعین . [ م ُ ت َ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص )لازم شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1
متعینفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه از طبقۀ اجتماعی بالایی برخوردار باشد؛ از طبقۀ اعیان.۲. (صفت) [قدیمی] سرآمد؛ برجسته.۳. [قدیمی] مقرر؛ محقق.
متعینفرهنگ فارسی معین(مِ تَ عَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دارای ثروت یا مقام اجتماعی برجسته . 2 - ظاهر، آشکار. 3 - محقق ، ثابت .
متعینفرهنگ مترادف و متضاد۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول ۲. اعیان ۳. متنفذ، بانفوذ ۴. برجسته، ممتاز ۵. ظاهر، آشکار ۶. محقق، ثابت
متحینلغتنامه دهخدامتحین . [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) وقت رفته و زمان گذشته . (ناظم الاطباء). || هلاک شده و فوت شده . || آن که منتظر وقت طعام خود باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تحین شود.
مطعنلغتنامه دهخدامطعن . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) بسیار نیزه زننده و طعن کننده . ج ، مطاعن . (ناظم الاطباء). مطعان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به همین کلمه شود.
مطعنلغتنامه دهخدامطعن . [ م َ ع َ ] (ع مص ) به نیزه زدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به طعن شود. || (اِ) محل طعن . ج ، مطاعن . (ناظم الاطباء).
مطحنلغتنامه دهخدامطحن . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). اسکده . (مهذب الاسماء). آسیاکده . سرآسیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گردکان ما در این مطحن شکست هرچه گوئیم از غم خود اندک است .مولوی .
متعینهلغتنامه دهخدامتعینه . [ م ُ ت َ ع َی ْ ی ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث متعین . رجوع به متعین و تعین شود.
متغیر پنهانhidden variableواژههای مصوب فرهنگستانهر پارامتر فرضی آزاد دسترسناپذیری که با وارد کردن آنها در نظریۀ کوانتومی ماهیت غیرتعینی این نظریه متعین میشود
وارونسازی پارامتریparametric inversionواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن پارامترهای مربوط به چند جسم هندسی سادة مفروض با حل مسائل بیشمتعین (overdetermined) به دست میآید
ثروتمندفرهنگ مترادف و متضادتاجر، توانگر، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمول، متمکن، میلیونر ≠ بینوا، تهیدست، فقیر، گدا
متعینهلغتنامه دهخدامتعینه . [ م ُ ت َ ع َی ْ ی ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث متعین . رجوع به متعین و تعین شود.