متناشبلغتنامه دهخدامتناشب . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) فراهم شونده و در یکدیگر آویزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). پیوسته و متصل و درهم آویخته و درهم درآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناشب شود.
متناسبلغتنامه دهخدامتناسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) مشابه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراخور. جور. سازوار.هماهنگ . موافق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه ). اگر چه هر یک از این دو وزن در تجزیت مختلف است لکن در نظم
متناسبفرهنگ فارسی عمید۱. کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد؛ دارای تناسب و هماهنگی.۲. چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد؛ خوشترکیب.
متناسبدیکشنری فارسی به انگلیسیclean, commensurate, corresponding, just, pro rata, proportional, well-turned