متکبریلغتنامه دهخدامتکبری . [ م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ ] (حامص ) عمل تکبر و خودخواهی . خودستایی : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد. (منتخب قابوسنامه ص 17).
متکابرلغتنامه دهخدامتکابر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) تکبر و بزرگ منشی نماینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متکبر و مغرور و گردنکش . (ناظم الاطباء). رجوع به تکابر شود.
متکبرلغتنامه دهخدامتکبر. [ م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). نامی است از نامهای باری تعالی و معنی آن والاتر از آنچه شایسته ٔ او نیست . (از منتهی الارب ).
متکبرلغتنامه دهخدامتکبر. [ م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ ] (ع ص ) کسی که بزرگ منشی می کند ... بزرگ منش و خودبین و خودپسند و مغرور و آن که بزرگی را بخود می بندد و خویشتن را ستاینده . (از ناظم الاطباء). بزرگ منش . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) : آمد آنگاه چنانچون متکبر ملکی تا ب
متکبردیکشنری عربی به فارسیموهن , اهانت اور , بيهوده , عبث , بيفايده , باطل , پوچ , ناچيز , جزيي , تهي , مغرور , خودبين , مغرورانه , بطور بيهوده
مخرنطملغتنامه دهخدامخرنطم . [م ُ رَ طِ ] (ع ص ) آنکه بلند کند بینی را و تکبر نماید و خشم گیرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). متکبری که بینی خود را بلند کند و خشم گیرد.
نحاطلغتنامه دهخدانحاط. [ ن َح ْ حا ] (ع ص ) بزرگ منش و متکبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). متکبری که زفیر برآرد از غضب . (از اقرب الموارد). رجوع به نحیط شود.
پلنگ گوهریلغتنامه دهخداپلنگ گوهری . [ پ َ ل َ گ َ / گُوهََ ] (حامص مرکب ) کبر و تکبر. متکبری : با این پلنگ گوهری از سگ بتر بوم گر زین سپس چو سگ دوم اندر قفای نان .خاقانی .
مخمرةلغتنامه دهخدامخمرة. [ م ُ خ َم ْ م َ رَ ] (ع ص ) سپیدسر از گوسپند و اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن متکبری که خوشبوی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).