متکلسلغتنامه دهخدامتکلس . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سخت دونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
متقلسلغتنامه دهخدامتقلس . [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) کلاه پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلاه پوشنده وقلنسوه پوشیده . (ناظم الاطباء). رجوع به تقلس شود.
متقلصلغتنامه دهخدامتقلص . [ م ُ ت َ ق َل ْل ِ ] (ع ص ) درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). درهم کشیده و ترنجیده . (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1
تکلسلغتنامه دهخداتکلس . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ع مص ) سیراب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت دویدن . (ناظم الاطباء). رجوع به متکلس شود.
متفتتلغتنامه دهخدامتفتت . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شکسته و ریزریز شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده . (آنندراج ) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت ، متماسک گردد. (قراضه ٔ طبیعیات ص 96). و رجوع به تف