متکوهلغتنامه دهخدامتکوه . [م ُ ت َ ک َوْ وِه ْ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پریشان و بی ترتیب . (ناظم الاطباء). رجوع به تکوه شود.
متقوحلغتنامه دهخدامتقوح . [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) زخم ریمناک . (آنندراج ). ریش و زخم ریمناک گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تقوح شود.
متقوعلغتنامه دهخدامتقوع . [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) خمیده رونده همچو رونده در خارستان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود.
متکوعلغتنامه دهخدامتکوع . [ م ُ ت َ ک َوْ وِ ] (ع ص ) آن که ساق دست او دردگین شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که ساق دست وی پیچیده و دردگین گشته و یا در رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوع شود.
متقویلغتنامه دهخدامتقوی . [ م ُ ت َ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانا. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl"