مجاور شدن

مترادف

۱. معتکف شدن، گوشهنشینی اختیار کردن
۲. مقیمشدن (در عتبات عالیات)

جست‌وجوی دقیق

مجاور شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. معتکف شدن، گوشهنشینی اختیار کردن ۲. مقیمشدن (در عتبات عالیات)

جست‌وجوی هم‌آوا

مجاور

لغت‌نامه دهخدا

مجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) : ترا تا کعبه ٔ احسان شناسندمنم باکعبه ٔ احسان مجاور. امیرمعزی .آتش وقتی از

مجاور

دیکشنری عربی به فارسی

نزديک , مجاور , همسايه , همجوار , ديوار بديوار

مجاور

فرهنگ فارسی عمید

۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به ‌سر ببرد.۲. آن‌که یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.

مجاور

دیکشنری فارسی به عربی

اقترب منه , جار , ضد , قادم , مجاور

مجاور

دیکشنری فارسی به انگلیسی

adjacent, about, by-, beside, besides, contiguous, near, nearby, hard, neighbor, neighboring, next, outside, tangent, toward, upon

جست‌وجوی متن

همچراغ

واژه‌نامه آزاد

هَ چِ - مجاور. به مغازه مجاور مغازه دیگر گویند.

versual

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مجاور

همجوار

دیکشنری فارسی به عربی

مجاور

دیوار بدیوار

دیکشنری فارسی به عربی

مجاور

فاصلۀ میان‌چشمه‌ای

shotpoint interval

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فاصلۀ دو نقطۀ انفجار مجاور یا فاصلۀ مرکزهای دو آرایۀ چشمۀ مجاور از یکدیگر

جست‌وجوی هم‌آغاز

مجاور

لغت‌نامه دهخدا

مجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) : ترا تا کعبه ٔ احسان شناسندمنم باکعبه ٔ احسان مجاور. امیرمعزی .آتش وقتی از

مجاور

دیکشنری عربی به فارسی

نزديک , مجاور , همسايه , همجوار , ديوار بديوار

مجاور

فرهنگ فارسی عمید

۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به ‌سر ببرد.۲. آن‌که یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.

مجاور

دیکشنری فارسی به عربی

اقترب منه , جار , ضد , قادم , مجاور

مجاور

دیکشنری فارسی به انگلیسی

adjacent, about, by-, beside, besides, contiguous, near, nearby, hard, neighbor, neighboring, next, outside, tangent, toward, upon

جست‌وجوی هم‌قافیه

مجاور

لغت‌نامه دهخدا

مجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) : ترا تا کعبه ٔ احسان شناسندمنم باکعبه ٔ احسان مجاور. امیرمعزی .آتش وقتی از

نامجاور

لغت‌نامه دهخدا

نامجاور. [ م ُ وِ ] (ص مرکب ) غیرمجاور. که همسایه و همجوار نیست . مقابل مجاور. رجوع به مجاور شود.

مجاور

دیکشنری عربی به فارسی

نزديک , مجاور , همسايه , همجوار , ديوار بديوار

مجاور

فرهنگ فارسی عمید

۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به ‌سر ببرد.۲. آن‌که یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.

خط مجاور

adjacent track

واژه‌های مصوب فرهنگستان

خطی موازی با خط دیگر، که برای حفظ ایمنی خط قطار، فاصلۀ محور تا محورشان از 5/7 متر کمتر باشد

ترجمه مقاله