مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) حول مجرم ؛ سال تمام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). سال تمام و کامل . (ناظم الاطباء).
مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) آن که تمام می کند سال را. || بیرون آینده از چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ رِ ] (اِخ ) مرتضی قلی بیگ بن سلطان حسن شاملو، از رؤسای عشایر ترک بود و در شعر و موسیقی و خطاطی دست داشت . وی به هندوستان مسافرت کرد و به 1020 هَ . ق . در همانجا درگذشت . به حکم وصیت او دیوانش بوسیله ٔ تقی اوحدی جمع و تدوین گردید
مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ رِ ] (ع ص ) گناهکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گنه کار. اثیم . آثم . بزهکار. بزه مند. مذنب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انه من یأت ربه مجرماً فان له جهنم لایموت فیها و لایحیی . (قرآن 74/20</sp
مزرئملغتنامه دهخدامزرئم . [ م ُ رَ ءِم م ] (ع ص ) ترنجیده و گرفته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).زرأمیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
مُجْرِمُفرهنگ واژگان قرآنگناهكار (کلمه جرم بطوري که راغب در مفرداتش گفته در اصل به معناي چيدن ميوه از درخت است ، و باب افعال آن يعني أجرم به معناي صاحب جرم شدن است ، ولي به عنوان استعاره در هر کار ناپسند استعمال شده ، پس کلمه جرم - به ضمه و فتحه جيم - به معناي اکتساب و كسب كردن مکروه است ، و اکتساب مکروه و زشتي به معناي معص
مجرمانهلغتنامه دهخدامجرمانه . [ م ُ رِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) گناهکارانه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مجرم شود.
مجرمزلغتنامه دهخدامجرمز. [ م ُ رَ م ِزز ] (ع ص ) فراهم شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن که بعضی قسمتهای آن به بعضی دیگر فشرده شده و منقبض گشته باشد. (از اقرب الموارد). || عام مجرمز؛ سالی که در اول آن باران نبارد و در وسط سال آب جمع شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم ال
مجرمةلغتنامه دهخدامجرمة. [ م ُ ج َرْ رَ م َ ] (ع ص ) مؤنث مُجَرْم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مجرم شود.
مجرمیلغتنامه دهخدامجرمی . [ م ُ رِ ] (اِخ ) از مردم هرات و از شعرای نیمه ٔ اول قرن دهم بود و اکثر اوقات در ماوراء النهر اقامت داشت . این رباعی از اوست :شوخی که نقاب از رخ خود برنگرفت جز جور و جفا طریق دیگر نگرفت گفتیم برافروز شبی شمع وصال افسوس که گفتیم بسی در نگرفت .و رجوع
مجرمیتلغتنامه دهخدامجرمیت . [ م ُ رِ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مجرم بودن . گناهکار بودن . و رجوع به مجرم شود.- قرار مجرمیت ؛ (اصطلاح حقوقی ) در دادرسی کیفری قراری که بازپرس در صورت کفایت دلیلهای جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر می کند. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعف
مجرمانهلغتنامه دهخدامجرمانه . [ م ُ رِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) گناهکارانه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مجرم شود.
مجرمزلغتنامه دهخدامجرمز. [ م ُ رَ م ِزز ] (ع ص ) فراهم شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن که بعضی قسمتهای آن به بعضی دیگر فشرده شده و منقبض گشته باشد. (از اقرب الموارد). || عام مجرمز؛ سالی که در اول آن باران نبارد و در وسط سال آب جمع شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم ال
مجرمةلغتنامه دهخدامجرمة. [ م ُ ج َرْ رَ م َ ] (ع ص ) مؤنث مُجَرْم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مجرم شود.
مجرمیلغتنامه دهخدامجرمی . [ م ُ رِ ] (اِخ ) از مردم هرات و از شعرای نیمه ٔ اول قرن دهم بود و اکثر اوقات در ماوراء النهر اقامت داشت . این رباعی از اوست :شوخی که نقاب از رخ خود برنگرفت جز جور و جفا طریق دیگر نگرفت گفتیم برافروز شبی شمع وصال افسوس که گفتیم بسی در نگرفت .و رجوع
مجرمیتلغتنامه دهخدامجرمیت . [ م ُ رِ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مجرم بودن . گناهکار بودن . و رجوع به مجرم شود.- قرار مجرمیت ؛ (اصطلاح حقوقی ) در دادرسی کیفری قراری که بازپرس در صورت کفایت دلیلهای جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر می کند. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعف
نامجرمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات مسئول، بیگناه▲، مبرا، بری، بری از ظن، بهانهدار، قابل بخشش، بخشودنی، محکومله
مصالحه با مجرمcompounding a crimeواژههای مصوب فرهنگستانعدم گزارش جرم یا درخواست تعقیب قانونی مجرم توسط قربانی جرم، هنگامی که قربانی اقدام به اخذ رشوه کرده باشد یا خواستار جبران خسارت توسط بزهکار شده باشد