مجلوزلغتنامه دهخدامجلوز. [ م َ ] (ع ص ) رجل مجلوزالرأی ، مرد استواررأی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استوار و گویند: فلان مجلوزالعمل . (از اقرب الموارد). || رجل مجلوزاللحم ؛ مرد استوارگوشت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
مجلزلغتنامه دهخدامجلز. [ م ُ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پی پیچنده بر تیر و تازیانه و دسته ٔ شمشیرو جز آن . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که پی می پیچد بر دسته ٔ کارد و شمشیر و جز آن . (ناظم الاطباء). || نوردنده . (آنندراج ). آن که می نوردد و می پیچد چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).<
مزلاجلغتنامه دهخدامزلاج . [ م ِ ] (ع اِ) کلیدان که بی کلید گشاده شود. زلاج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).کلیددان که به دست گشایند. (مهذب الاسماء). زیرفین وهر ابزاری که بدان در را بندند و بدون کلید با دست آن را باز کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به زلاج شود. || (ص ) زن لاغرسرین .
مزلاجدیکشنری عربی به فارسیپيچ , توپ پارچه , از جاجستن , رها کردن , راست , بطورعمودي , مستقيما , ناگهان , قفل کردن , چفت کردن , محکم نگاهداشتن , بوسيله کلون محکم کردن , چفت
مجلسلغتنامه دهخدامجلس . [ م َ ل َ ] (ع مص ) نشستن . (المصادر زوزنی ). نشستن . جلوس . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ).