محبضلغتنامه دهخدامحبض . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) چوبی که عسل بدان بیرون کنند و یا زنبوران را بدان رانند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). انگبین کاو. || کمان نداف . ج ، محابض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آهن حلاج . مشته ٔ حلاج . دستیانه ٔ حلاج . (مهذب الاسماء). مندف .
مهبطلغتنامه دهخدامهبط. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرودآمدن گاه . (ناظم الاطباء). آنجا که فرودآیند. فرودگاه . (یادداشت مؤلف ). ج ، مهابط. (ناظم الاطباء) : چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص <span class="hl" di
مهبطلغتنامه دهخدامهبط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) فرودآورنده . (آنندراج ).کسی و یا چیزی که به پایین می اندازد و به جلدی و شتاب فرودمی آورد. || کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی . (ناظم الاطباء).
معبدلغتنامه دهخدامعبد. [ م َ ب َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عبدالمطلب هاشمی (متوفی به سال 35 هَ . ق .). پیغمبر اکرم او را والی مکه ساخت . وی در افریقا شهید شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053). و رجوع ب
دوستیفرهنگ مترادف و متضادآشنایی، ارادت، انس، تولی، حب، خلت، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مرافقت، مودت، مهربانی، ود، ولا، همدمی ≠ دشمنی، عداوت
همدایگیلغتنامه دهخداهمدایگی . [ هََ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) هم دایگی . همشیربودن . نسبت دو طفل که آنها را یک دایه پرورد. همشیرگی : من اول شیر بنهادم تا سبب همدایگی و حق همشیرگی و تأکید محبت و مودت گردد. (تاریخ قم ).
خلجانفرهنگ مترادف و متضاد۱. تپش، لرزش ۲. اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم ۳. آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل ۴. محبت، عشق، مودت ۵. پریدن چشم ۶. به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
دوستی داشتنلغتنامه دهخدادوستی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دوست بودن . محب و یار بودن . محبت داشتن . مودت و محبت داشتن . (ناظم الاطباء): مشاخلة؛ با کسی دوست خالص داشتن . (منتهی الارب ). تولی ؛ دوستی داشتن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). خلال ؛ دوستی داشتن با کسی . (دهار). || عشق داشتن . || رفاقت نمودن
محبتلغتنامه دهخدامحبت .[ م َ ح َب ْ ب َ ] (از ع ، اِمص ) محبة. دوست داشتن . (جرجانی ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد که کلمه بفتح میم صحیح است و آنچه به ضم مشهور است غلط است چه مصدر میمی از ثلاثی مجرد به ضم اول مستعمل نشده است . (از غیاث ) (از آنندراج ). || مهر. ودّ. وداد. دوس
محبتدیکشنری فارسی به انگلیسیaffection, charity, devotion, endearment, kindliness, kindness, love, warmth
بامحبتلغتنامه دهخدابامحبت . [ م َح َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) (از با+ محبت ) که محبت دارد. آنکه با محبت است ، دوستدار. محب . و رجوع به محب شود.
محبتلغتنامه دهخدامحبت .[ م َ ح َب ْ ب َ ] (از ع ، اِمص ) محبة. دوست داشتن . (جرجانی ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد که کلمه بفتح میم صحیح است و آنچه به ضم مشهور است غلط است چه مصدر میمی از ثلاثی مجرد به ضم اول مستعمل نشده است . (از غیاث ) (از آنندراج ). || مهر. ودّ. وداد. دوس