محطةلغتنامه دهخدامحطة. [ م ِ ح َطْ طَ ] (ع اِ) ابزاری چوبین و یا آهنین که چرم دوزان بدان خط کشند و نقش کنند. محط. به فارسی پکمال نامند. (ناظم الاطباء). رجوع به محط شود.
محطةدیکشنری عربی به فارسیايستگاه , جايگاه , مرکز , جا , درحال سکون , وقفه , سکون , پاتوق , ايستگاه اتوبوس وغيره , توقفگاه نظاميان وامثال ان , موقعيت اجتماعي , وضع , رتبه , مقام , مستقرکردن , درپست معيني گذاردن
محثةلغتنامه دهخدامحثة. [ م َح َث ْ ث َ ] (ع اِمص ) برانگیختگی و برافژولیدگی و مهمیززدگی . (ناظم الاطباء): فرس جوادالمحثة؛ اسبی که پس از دویدن چون وی را برافژولند باز بدود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محیطهلغتنامه دهخدامحیطه . [ م ُ طَ ] (غ ص ) محیطة.- قضیه ٔمحیطه ؛ قضیه ٔ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود.
مهطعلغتنامه دهخدامهطع. [ م ُ طِ ] (ع ص ) آن که بنگرد به فروتنی و خواری و برنگیرد چشم را از آن . || خاموش رونده به سوی کسی که آوازدهد وی را و بخواند. || بعیر مهطع؛ شتر راست گردن به سرشت . (منتهی الارب ). || شتابان . مسرع . شتابنده . مهطعین ، شتابندگان . شتاب زدگان : مهط
معتهلغتنامه دهخدامعته . [ م ُ ع َت ْ ت َه ْ ] (ع ص ) دانا و زیرک معتدل خلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیوانه ٔ مضطرب خلقت از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).