محفظلغتنامه دهخدامحفظ. [ م ُ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) یاددهنده ٔکتاب و جز آن . (منتهی الارب ). کسی و یا چیزی که سبب می شود سپردن به ذهن و یادآوردن را. (ناظم الاطباء).
محفظلغتنامه دهخدامحفظ. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) به خشم آورنده . (از منتهی الارب ). کسی که به خشم می آورد. (ناظم الاطباء).
محفزدیکشنری عربی به فارسیعامل فعل وانفعال اجسام شيميايي دراثر مجاورت , تشکيلا ت دهنده , سازمان دهنده , فروگشا
محفسلغتنامه دهخدامحفس . [ م ُ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحفیس . بی قرار و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). جنبنده بر بستر و بی قرار. (آنندراج ). || علیحده و جداشده . (ناظم الاطباء). || زنی که آرایش میکند ساقهای خود را با خلخال . (ناظم الاطباء).
معفجلغتنامه دهخدامعفج . [ م ِ ف َ ] (ع ص ) گول که ضبط کلام و عمل نتواند و سخن ناسزا گوید و کار هیچکاره کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق که کلام و عمل خود را ضبط نتواند کرد. (از اقرب الموارد). || (اِ) چوبدستی و آلت زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معفسلغتنامه دهخدامعفس . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) بند استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
معفصلغتنامه دهخدامعفص . [ م ُ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) ثوب معفص ؛ جامه ٔ رنگین به مازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ٔبه مازو سیاه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محفظهلغتنامه دهخدامحفظه . [ م َ ف َ ظَ] (ع اِ) جای حفظ کردن و نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). آنچه اشیاء را در آن نگاهدارند. جائی که چیزی در آن حفظ کنند. جای نگاهداری . (یادداشت مرحوم دهخدا).- محفظه ٔ ادراک ؛ جائی که در آن چیزی دریافت می گردد و در خاطرمی ماند. (ناظم ا
محفظةدیکشنری عربی به فارسیکيسه , جيب , کيسه پول , کيف پول , پول , دارايي , وجوهات خزانه , غنچه کردن , جمع کردن , پول دزديدن , جيب بري کردن , کيف جيبي
محفظهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در آن چیزی را حفظ کنند؛ وسیلهای که برای نگهداری اشیا از همه طرف محدود شده.
محفظهفرهنگ فارسی معین(مَ فَ ظِ) [ ع . محفظة ] (اِ.) 1 - آنچه که در آن چیزی را نگهداری کنند. 2 - کیف دستی .
قرفةلغتنامه دهخداقرفة. [ ق ِ ف َ ] (ع اِ) پاره ای پوست . || پوست پاره های انار. || آب بینی خشک در بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) مرد متهم به چیزی . || (اِ)نوعی از دارچینی معروف به دارچینی چین بدان جهت که دارچینی درحقیقت پوست درخت است ، جسمه اشحم و اسخن و الین تخلخلاً و منه المع
محفظهلغتنامه دهخدامحفظه . [ م َ ف َ ظَ] (ع اِ) جای حفظ کردن و نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). آنچه اشیاء را در آن نگاهدارند. جائی که چیزی در آن حفظ کنند. جای نگاهداری . (یادداشت مرحوم دهخدا).- محفظه ٔ ادراک ؛ جائی که در آن چیزی دریافت می گردد و در خاطرمی ماند. (ناظم ا
محفظةدیکشنری عربی به فارسیکيسه , جيب , کيسه پول , کيف پول , پول , دارايي , وجوهات خزانه , غنچه کردن , جمع کردن , پول دزديدن , جيب بري کردن , کيف جيبي
محفظهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در آن چیزی را حفظ کنند؛ وسیلهای که برای نگهداری اشیا از همه طرف محدود شده.