محوکةلغتنامه دهخدامحوکة. [ م َح ْ وَ ک َ ] (ع اِمص ) قتال . کُشِش . یقال ترکتهم فی محوکة؛ ای فی قتال . (منتهی الارب ).
محوقةلغتنامه دهخدامحوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) ارض محوقة؛ زمین کم نبات به جهت قلت باران . (منتهی الارب ). زمین کم گیاه از کمی باران . (ناظم الاطباء).
معوکةلغتنامه دهخدامعوکة. [ م َع ْ وَ ک َ ] (ع اِ) جنگ و کشش و گویند ترکتهم فی معوکة؛ ای قتال . (منتهی الارب ). جنگ و قتال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معوقهلغتنامه دهخدامعوقه . [ م ُ ع َوْ وَ ق َ ] (ع ص ) تأنیث معوق : امور معوقه ؛ کارهایی که انجام یافتن آنها به تأخیر افتاده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کششلغتنامه دهخداکشش . [ ک ُ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کشتن . عمل کشتن . کشتار. قِتال . مُقاتَلَه . محوکه . (یادداشت مؤلف ) : کششی فرمود ارسلان جاذب حجاج وار و آن نواحی بدان سبب مضبوط گشت . (تاریخ بیهقی ).صواب است پیش از کشش بندکردکه نتوان سر کشته پیوند کرد.<b