مخصصلغتنامه دهخدامخصص . [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] (ع ص ) خاص کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه خاص می گرداند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فلسفی ) مخصصات انواع ، مقصود صور نوعیه است . (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 545). و رجوع به صورت
مخصوصلغتنامه دهخدامخصوص . [ م َ ] (ع ص ) خاص کرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) : و مخصوص ساخت او را به رسم های برگزیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). از برادران و خواهران مستثنی شدم و مزید تر
مخشوشلغتنامه دهخدامخشوش . [ م َ ] (ع ص ) بعیر مخشوش ؛ شتری که در بینی وی چوپ کرده باشند تا مهار بر آن کشند. (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لابرویرلغتنامه دهخدالابرویر. [ ی ی ِ ] (اِخ ) ژان دو. عالم فرانسوی مُخصّص در سجایا. مولد پاریس به سال 1645 و وفات 1696 م .
صاحب فنلغتنامه دهخداصاحب فن . [ ح ِ ف َن ن / ف َ ] (ص مرکب ) ذی فن . مخصص . متخصص : حدیث صحبت خوبان و جام باده بگوبقول حافظ و فتوای پیر صاحب فن .حافظ.
ابن سمجونلغتنامه دهخداابن سمجون . [ اِ ن ُ س َ م َ ] (اِخ ) طبیب اندلسی ، معاصر حاجب محمدبن ابی عمر منصور. در 391 هَ .ق . درگذشته است . ابن ابی اصیبعه گوید او طبیب مبرز و در مفردات ادویه مخصص بود. او راست کتابی در ادویه ٔ مفرده که ظاهراً از میان رفته است و کتابی د
ذوفنلغتنامه دهخداذوفن . [ ف َن ن ] (ع ص مرکب ) صاحب فَن ّ. یک فن . مخصص . متخصص : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون هرگز بر او به کار نبرده ست هیچ فن . فرخی .- امثال : ذوفن بر ذوفنون غالب
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صاحب کشف الظنون این کنیت را بی مخصص و ممیزی در ذکر مختصر مزنی در فروع شافعیه آرد و گوید: و اختصره ابومحمدو هو الذی یعبر عنه بالمختصر و توفی سنة..... و لخص هذه المختصر الامام ابوحامد محمدبن محمد الغزالی و سماه عنقودالمختصر... و ندانستیم ای