مدار بیضویelliptical orbitواژههای مصوب فرهنگستانمدار جسم فضایی حول جسم مادر بهصورت بیضی که در آن جسم مادر در یکی از کانونهای بیضی قرار میگیرد و خروج از مرکز آن بین صفر و یک است
مذائرلغتنامه دهخدامذائر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) ناقة مذائر؛ ماده شتر که چون بچه بزاید از اوبگریزد و نفرت آیدش یا آنکه ببوید و به دل مهر نیارد بر وی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || زن ناسزاوار با شوی خود. (منتهی الارب ). ناشزه . زن که تندخوئی کند. (از متن اللغة).
مذارلغتنامه دهخدامذار. [ م ُ ذارر ] (ع ص ) ناقة مذار؛ ناقه ٔ بدخو. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). مذائر. (متن اللغة).
مضارلغتنامه دهخدامضار. [ م َ ضارر ] (ع اِ) ج ِ مضرة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمعنی گزند و نقصان است . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : با خود گفتم ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی . (کلیله چ مینوی ص 45).قدرتت چون
مضائرلغتنامه دهخدامضائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) (از «ض ی ر») زیانها و گزندها : لطف باری تعالی او را از مضائر آن معایر نگاه داشت و هر کجا رسید رسولان به استقبال می آمدند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 409).
حرکت مداری بیضویelliptical orbital motionواژههای مصوب فرهنگستانحرکت بیضوی ذرات آب که عبور موج آن را ایجاد میکند
بیهنجاری خروجازمرکزeccentric anomalyواژههای مصوب فرهنگستانزاویهای در نقطۀ حضیض که حاصل تقاطع قطری از دایرۀ محیطی مدار بیضوی گذرنده از جسم و خط عمود بر محور اصلی مدار بیضوی است
پارامترهای مدارorbital parametersواژههای مصوب فرهنگستانشش پارامتری که ازطریق آنها موقعیت یک جسم در مدار بیضوی تعیین میشود
اوج اختریapastronواژههای مصوب فرهنگستاندورترین نقطۀ مدار بیضوی پیرامون یک ستاره نسبت به مرکز آن ستاره
دوراوجapoapsisواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای در مدار بیضوی، در دورترین فاصله از مرکز جسمی که مدار برگرد آن پیموده میشود
اوج یا حضیضapsis, apseواژههای مصوب فرهنگستاننقاطی در مدار بیضوی جِرمی به دور جِرم دیگر، هنگامی که آن دو در دورترین یا نزدیکترین فاصله نسبت به هم باشند
مداردیکشنری عربی به فارسینواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا , گرمسيري , مدارراس السرطان , مدارراس الجدي حاره , گرمسير
مدارفرهنگ فارسی عمید۱. مسیر دور زدن و گردش.۲. (برق) مسیر کامل جریان برق، شامل سیم، خازن، کلید، و امثال آن.۳. (نجوم) مسیری که سیارات و اجرام آسمانی طبق آن به دور یک یا چند جرم دیگر در حرکت باشند.۴. (جغرافیا) هریک از دایرههای فرضی که به موازات خط استوا رسم شده است و هرچه به قطب نزدیکتر شوند کوچکتر می
مدارلغتنامه دهخدامدار. [ م َ ] (ع اِ)جای گشتن . (دستورالاخوان ). جای دور. جای گردش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). موضع دوران . (متن اللغة). جای گردگردی و دور زدن چیزی . (یادداشت مؤلف ) : رنج است و درد قطب مدار وی بهراج چرخ آه ز رفتارش . ناص
دامدارلغتنامه دهخدادامدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ دام . خداوند دام . صاحب دام . (بهردو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || نگهبان دام . حافظ دام (بهر دو معنی تور و آلت صید، و حیوان اهلی ). || صیاد. شکارکننده بدام . دامیار : جهان دامداریست نیرنگ سازهوای دلش چینه و دام آز
دایر مدارلغتنامه دهخدادایر مدار. [ ی ِ م َ ] (اِ مرکب ) مدار گردنده . || گردش جای و محل دوران گرداننده و مجازاً گردنده . جای گردش و حرکت . || پایه ورکن اصلی و چرخاننده ٔ امور. که همه چیز بر او گذر دارد و بر او نهاده آمده است . کسی یا چیزی که در انجام کاری یا چیزی کمال اهمیت را دارد. (فرهنگ نظام ).
دمدارلغتنامه دهخدادمدار. [ دَ] (نف مرکب ) دارای دم . دم کرده . آمیخته به بخار و دم . گازدار: چاه دم دار؛ چاه که دارای گاز است . (یادداشت مؤلف ). || باارتجاعیت . (ناظم الاطباء). || موافق و همدم . (دانشنامه ٔ علایی ص 24).
دمدارلغتنامه دهخدادمدار. [ دُ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ دم . هر حیوانی که دارای دم باشد مانند اسب و استر. (ناظم الاطباء). || دنباله دار. دارای دنبال .- ستاره ٔ دم دار ؛ ذوذنب . (ناظم الاطباء). || ضعف مذهب را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر). || کنایه از حیوان و بیشعور اس
حسن شریعتمدارلغتنامه دهخداحسن شریعتمدار. [ ح َ س َ ن ِ ش َ ع َ م َ ] (اِخ ) (محمد...) ابن محمدجعفر استرآبادی تهرانی . درگذشته ٔ 1318 هَ . ق . وی پدر محمود شریعتمدار است . او راست : «اثبات الفرقة الناجیة»، «ادعیه ٔوبا» و جز آن . (ذریعه ج 2</s