مرسوملغتنامه دهخدامرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (ناظم الاطباء). قاعده ٔ قرار
مرسومفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است.۲. (اسم) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده میشود؛ جیره؛ مواجب.
مد کردنفرهنگ مترادف و متضادباب کردن، رایج ساختن، متداول کردن، مرسوم کردن، معمول کردن، رواج دادن، ترویج کردن
متداولفرهنگ مترادف و متضادباب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی ≠ منسوخ، نامتداول
شامگاه زدنلغتنامه دهخداشامگاه زدن . [ زَدَ ] (مص مرکب ) نواختن نقاره یا طبل و نظایر آن بوقت شام . و این مرسوم و معمول نظام و سربازخانه هاست .
مکرر واقع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ر واقع شدن، تکرار شدن، بابچیزی باز شدن، متداول شدن، برقرار شدن، باب شدن، مرسوم شدن، معمول شدن بازگشتن، باز آمدن، عود کردن، رجعت کردن، پیوسته باز آمدن، مرجوع شدن تسخیر کردن ادامه دادن دوباره مطرح شدن، مکرر به خاطر آمدن، مکرر خطور کردن، ذهن را اشغالکردن، ذهن را به خود مشغول کردن
أَيْمَانٌفرهنگ واژگان قرآنسوگندها(أيمان ، جمع يمين يعني سوگند است ، و اين معنا را از کلمه يمين به معناي دست راست گرفتهاند ، چون در بين عرب مرسوم و معمول بود که وقتي سوگندي مي خوردند ، و يا عهدي ميبستند ، و يا بيعتي ميکردند ، و يا مثلا معاملهاي انجام ميدادند ، براي اينکه بفهمانند عمل نامبرده قطعي شد ، به يکديگر دست ميدادند .ا
مرسوملغتنامه دهخدامرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (ناظم الاطباء). قاعده ٔ قرار
مرسومفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است.۲. (اسم) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده میشود؛ جیره؛ مواجب.
مرسوملغتنامه دهخدامرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (ناظم الاطباء). قاعده ٔ قرار
مرسومفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است.۲. (اسم) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده میشود؛ جیره؛ مواجب.