مرکز واپایش هوایی راهکنشیtactical air control centreواژههای مصوب فرهنگستانتأسیسات عمدۀ هوایی دریاپایه که در عملیات راهکنشی هوایی، واپایش همۀ هواگَردها و عملکردهای اخطار هوایی را بر عهده دارد اختـ . ماهراه TACC
مرقشلغتنامه دهخدامرقش . [ م ُ رَق ْ ق َ ](ع ص ) نعت مفعولی از ترقیش . رجوع به ترقیش شود. || خال خال . خالدار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرکزلغتنامه دهخدامرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه ٔ دا
مرقشلغتنامه دهخدامرقش . [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (اِخ ) لقب دو تن از شاعران جاهلیت عرب ، یکی مرقش الاصغر، ربیعةبن حرملة، و دیگری مرقش الاکبر، عوف بن سعد.
مرکز مدیریت هوایی راهکنشیtactical air direction centreواژههای مصوب فرهنگستانتأسیسات عملیات هوایی تحت واپایش فراگیر مرکز واپایش هوایی راهکنشی مَهراه یا مرکز فرماندهی هوایی راهکنشی که ازطریق هواگرد و ارائۀ خدمات اخطار هوایی، عملیات هوایی راهکنشی در یک منطقۀ مشخص را هدایت میکند اختـ . مَهراه TADC
مرکزلغتنامه دهخدامرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه ٔ دا
مرکزدیکشنری عربی به فارسیمرکز , ميان , وسط ونقطه مرکزي , درمرکز قرار گرفتن , تمرکز يافتن , متمرکز کردن , تمرکز دادن , تغليظ
مرکزفرهنگ فارسی عمید۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره.۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه.۳. محل؛ مکان.۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان.⟨ مرکز ثقل: (فیزیک)۱. گرانیگاه.۲. جایگاه اصلی چیزی.
پیازمرکزلغتنامه دهخداپیازمرکز.[ م َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی میان سوادکوه و فیروزکوه به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 42 بخش انگلیسی ).
خارج مرکزلغتنامه دهخداخارج مرکز. [ رِ ج ِ م َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح هیأت دور از مرکز را گویند. (ناظم الاطباء). || اضافاتی که به کارمند دولت در وقت انجام وظیفه در خارج از پایتخت می دهند.
متمرکزلغتنامه دهخدامتمرکز.[ م ُ ت َ م َ ک ِ ] (ع ص ) فراهم آمده و مرکز یافته . جمع شده در یک جای . جای گرفته در مکانی . و با کردن و شدن و ساختن مستعمل است . رجوع به تمرکز و مرکز شود.
مرکزلغتنامه دهخدامرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه ٔ دا
تمرکزلغتنامه دهخداتمرکز. [ ت َ م َ ک ُ ] (ع مص ) مصدر برساخته است از مرکز: تمرکز قوا. تمرکز عائدات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول امروز بمعنی فراهم آمدن و فراهم کردن استعمال شود.