مساک اﷲ بالخیرلغتنامه دهخدامساک اﷲ بالخیر. [ م َس ْسا کَل ْ لا هَُ بِل ْ خ َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) شام با خیر دارد خدای ترا. شب بخیر. عصربخیر. مساءالخیر: تمسیة؛ مساک اﷲبالخیر گفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
پارهچین عکسیphotomosaic, photographic mosaic, mosaic 2واژههای مصوب فرهنگستانتصویری یکپارچه که از کنار هم چیدن عکسهای یک منطقه به دست میآید
چمشاکلغتنامه دهخداچمشاک . [ چ َ ] (اِ) پاافزار و کفش را گویند. (برهان ). بمعنی چمتاک و چمتک است که کفش را گویند. (از جهانگیری ). کفش و چیزی شبیه به چارق عجم که از بیت المقدس آرند، ولی اطراف آن دوخته نیست . مرادف چمشک در معنی . (از رشیدی ). بمعنی پاافزار است . (انجمن آرا). مرادف چمشک و چمناک و
میشاقلغتنامه دهخدامیشاق . (ع اِ) کانه مفرد مواشیق ، که به معنی دندانه های کلید است . (از منتهی الارب ، ماده ٔ وش ق ). جمع آن مواشیق است . (از اقرب الموارد).
مساغلغتنامه دهخدامساغ . [ م َ ] (ع مص ) مصدر میمی است از سوغ . آسان به گلو فروشدن چیزی . گوارندگی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سوغ شود. || (اِ) جای گذر و راه . (منتهی الارب ). مدخل . (اقرب الموارد). جای روانی چیزی و جای روان شدن و جواز. (غیاث ) (آنندراج ). گذرگاه :
مساکم اﷲ بالخیرلغتنامه دهخدامساکم اﷲ بالخیر. [ م َس ْ سا ک ُ مُل ْ لاهَُ بِل ْ خ َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) شام باخیر داراد خدای شما را. شب بخیر. عصربخیر. مسأکم بالخیر.
تمسیةلغتنامه دهخداتمسیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کیف امسیت گفتن کسی را؛ یعنی ، چگونه شام کردی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مساک اﷲ بالخیر گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). مساک اﷲ بالخیر گفتن ؛ یعنی ، بخیر شام کند خدای ترا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ا
مساکلغتنامه دهخدامساک . [ م ِ ] (ع اِمص ) بخل و زفتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَساک . مساکة. || خیر و نیکی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) جایی از دستگیره ٔ کارد و غیره که آن را می گیرند. (اقرب الموارد). || جای و محل قرار گرفتن چیزی : أمدة؛ مساک کرانه ٔ جامه چون به بافتن گیر
مساکلغتنامه دهخدامساک . [ م َ ] (ع اِمص ) بخل و زفتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مِساک . مساکة. || (اِ) جایی است که آب ایستد در وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
استمساکلغتنامه دهخدااستمساک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث ). سخت داشتن دست و غیره در چیزها. اعتصام : استمساکاً به ؛ تعویلاً به . || احتباس .- استمساک کردن به ؛ دست اندرزدن به .
امساکلغتنامه دهخداامساک . [ اِ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء). چنگ در چیزی زدن . (مصادر زوزنی ). تشبث کردن . (فرهنگ فارسی معین ). اعتصام . (از اقرب الموارد). گویند: امسک بالشی ٔ؛ اذا تمسک به . || بازایستادن . (منتهی الارب ) (
مساکلغتنامه دهخدامساک . [ م ِ ] (ع اِمص ) بخل و زفتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَساک . مساکة. || خیر و نیکی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) جایی از دستگیره ٔ کارد و غیره که آن را می گیرند. (اقرب الموارد). || جای و محل قرار گرفتن چیزی : أمدة؛ مساک کرانه ٔ جامه چون به بافتن گیر
مساکلغتنامه دهخدامساک . [ م َ ] (ع اِمص ) بخل و زفتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مِساک . مساکة. || (اِ) جایی است که آب ایستد در وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).