مستخلفلغتنامه دهخدامستخلف . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ، اِ) به جانشینی قرار داده شده . (اقرب الموارد). رجوع به استخلاف شود.
مستخلفلغتنامه دهخدامستخلف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) قراردهنده کسی را به جانشینی خود. (اقرب الموارد). || آبکش . (منتهی الارب ). آنکه برای اهل خود آب می آورد. (اقرب الموارد). رجوع به استخلاف شود.
مستخلفینلغتنامه دهخدامستخلفین . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستخلف (در حالت نصبی و جری ). به جانشینی قرار داده شدگان : آمنوا باﷲ و رسوله و أنفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه . (قرآن 7/57). و رجوع به مستخلف و استخلاف شود.
آبکشلغتنامه دهخداآبکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، اِمرکب ) سقاء. کشنده ٔ آب از چاه . مستخلف : بدین چاه در آب سرداست و خوش بفرمای تا من بُوَم آبکش . فردوسی .برهنه سر و پای و دوش آبکش پدر شادمان ر
مستخلفینلغتنامه دهخدامستخلفین . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستخلف (در حالت نصبی و جری ). به جانشینی قرار داده شدگان : آمنوا باﷲ و رسوله و أنفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه . (قرآن 7/57). و رجوع به مستخلف و استخلاف شود.