مستقیدلغتنامه دهخدامستقید. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقادة. آنکه زمام اختیار به دست دیگری دهد. (از منتهی الارب ). مطیع و فرمانبردار و رام . (ناظم الاطباء). || کشنده را کشتن فرمودن خواهنده از حاکم . (از منتهی الارب ). رجوع به استقادة شود.
مستقدلغتنامه دهخدامستقد. [ م ُ ت َ ق ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقداد. پیوسته باشنده بر کاری و چیزی برابرو هموار. (از منتهی الارب ). امری که مستمر و مستوی شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استقداد شود.
مشتقاتلغتنامه دهخدامشتقات . [ م ُ ت َق ْ قا ] (ع اِ) ج ِ مشتق . و آن در عربی ده است : ماضی ، مضارع ، امر، اسم فاعل ، اسم مفعول ،صفت مشبهه ، اسم تفضیل ، اسم زمان ، اسم مکان ، اسم آلة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مشتق شود.
مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشوددیکشنری فارسی به عربیحامض البربتيورية
مستوقدلغتنامه دهخدامستوقد. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استیقاد. رجوع به استیقاد شود. || (اِ) جا و موضع آتش . (از اقرب الموارد).
مستوقدلغتنامه دهخدامستوقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) آتش افروزنده . (از منتهی الارب ). کسی که آتش می افروزد. افروزنده . || آتش که شعله ور شده باشد. (از اقرب الموارد). شعله ور. افروخته . رجوع به استیقاد شود.