میستیلغتنامه دهخدامیستی . (اِ) جذام . (ناظم الاطباء). آن علتی است که به زبان عربی برص گویند. (برهان ). لکه هایی است که در بدن ظاهر شود و به تازی برص و بهق خوانند. (از شعوری ج 2 ورق 367).در فرهنگ [ جهانگیری ] و برهان به معنی پی
میشتیلغتنامه دهخدامیشتی . (اِ) نوعی از بافته ٔ ابریشمین . (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از مشتی است . رجوع به مشتی شود.
مستیلغتنامه دهخدامستی . [ م َ ] (حامص ) حالت مست . مست بودن . صفت مست . حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری . غلبه ٔ سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه ٔ سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن که آشامندگان شراب و مانند
مستیلغتنامه دهخدامستی . [ م ُ ] (حامص ) (مرکب از مست به معنی گله و شکایت + ی حاصل مصدر) گله کردن . (لغت فرس اسدی ). ناله . شکوه . شکایت : مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که ننگرد او زاری . رودکی .به فرمان شاه آنکه سستی کندهم
مشتیلغتنامه دهخدامشتی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) مخفف و محرف «مَشهدی » است . در قدیم مردان جاافتاده را مشتی لقب می دادند و کسی که به زیارت مشهد رضا (ع ) مشرف می شد مایل بود که او را مشتی صدا کنند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). مخفف مشهدی در تداول عامه آن که به زیارت مشهد رضا علیه السلام مشرف
مستیسرلغتنامه دهخدامستیسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) آماده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). مهیا شده . (از اقرب الموارد). || آسان شونده . (آنندراج ). سهل شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسار شود.
مستیقظلغتنامه دهخدامستیقظ. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بیدار. (از منتهی الارب ). بیدار و هشیار نسبت به کارها و محتاط و باحذر. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاظ شود.
مستیقنلغتنامه دهخدامستیقن . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بتحقیق داننده . (از منتهی الارب ). متیقن . (از اقرب الموارد). بی گمان . (دهار). بایقین . صاحب یقین . یقین کننده . و رجوع به استیقان شود.
مستیقنینلغتنامه دهخدامستیقنین . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستیقن (در حالت نصبی و جری ). یقین کنندگان . رجوع به مستیقن شود : ... قلتم ماندری ما الساعة، اًن نظن اًلا ظنا و ما نحن بمستیقنین . (قرآن 32/45).
مستیقهلغتنامه دهخدامستیقه . [ م ُ ت َ ق ِه ْ ] (ع ص ) اطاعت کننده ومطیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاه شود.
تساکرلغتنامه دهخداتساکر. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) مستی نمودن بی مستی . (زوزنی ). مستی نمودن . (دهار). خود را مست وانمودن بغیر مستی و نشاءة. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مستی نمودن از خود بی مستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). مستی نمودن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || استعمال سکر