مسخر ساختنفرهنگ مترادف و متضادتسخیر کردن، بهتصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر کردن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م َ خ َ ] (ع مص ) مصدر میمی است از سخر. استهزاء کردن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به سخر و سخرة شود.
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخیر. رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع. (غیاث ). تذلیل شده و هر مقهوری که در خود قدرت رهایی از قهر را نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رام کرده .(دهار). رام گشته . فرمانبردارشده . (صراح ). مغلوب و مقهور و خوار شده . و رجوع به تسخ
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسخیر. تسخیرکننده . || تکلیف کننده کسی را به کاری بدون مزد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || مطیع ومنقاد کننده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).- مسخرالریاح ؛ از صفات باری تعالی . و رجوع به
مصخرلغتنامه دهخدامصخر. [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) مکان مصخر؛ جای سنگناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مکان صخر. (منتهی الارب ).
مسخر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تسخیر کردن، بهتصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر ساختن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن، مسخر گرداندن، مسخر گردانیدن ۲. تحت انقیادخود درآوردن، مطیع کردن، فرمانبردار کردن
تسخیر کردنلغتنامه دهخداتسخیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رام گردانیدن و بطور قهر و جبر مطیع ساختن . (از ناظم الاطباء) : تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شدچرا غزال قناعت نمی کنی تسخیر. خاقانی . || فتح کردن .(ناظم الاطباء). تصرف کردن . مسخ
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخیر. رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع. (غیاث ). تذلیل شده و هر مقهوری که در خود قدرت رهایی از قهر را نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رام کرده .(دهار). رام گشته . فرمانبردارشده . (صراح ). مغلوب و مقهور و خوار شده . و رجوع به تسخ
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م َ خ َ ] (ع مص ) مصدر میمی است از سخر. استهزاء کردن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به سخر و سخرة شود.
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخیر. رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع. (غیاث ). تذلیل شده و هر مقهوری که در خود قدرت رهایی از قهر را نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رام کرده .(دهار). رام گشته . فرمانبردارشده . (صراح ). مغلوب و مقهور و خوار شده . و رجوع به تسخ
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسخیر. تسخیرکننده . || تکلیف کننده کسی را به کاری بدون مزد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || مطیع ومنقاد کننده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).- مسخرالریاح ؛ از صفات باری تعالی . و رجوع به
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م َ خ َ ] (ع مص ) مصدر میمی است از سخر. استهزاء کردن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به سخر و سخرة شود.
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخیر. رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع. (غیاث ). تذلیل شده و هر مقهوری که در خود قدرت رهایی از قهر را نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رام کرده .(دهار). رام گشته . فرمانبردارشده . (صراح ). مغلوب و مقهور و خوار شده . و رجوع به تسخ
مسخرلغتنامه دهخدامسخر. [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسخیر. تسخیرکننده . || تکلیف کننده کسی را به کاری بدون مزد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || مطیع ومنقاد کننده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).- مسخرالریاح ؛ از صفات باری تعالی . و رجوع به
تمسخرلغتنامه دهخداتمسخر. [ ت َ م َ خ ُ ] (ع مص منحوت ) لاغ و فسوس و سخره . رجوع به فسوس کردن شود (از ناظم الاطباء).