لغتنامه دهخدا
خط کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخطط کردن . اثر گذاردن : ارض مشطبه ؛ زمین که در آن سیل اندک خط کرده باشد. (منتهی الارب ).- بخطکردن ؛ اصطلاحی است در بین سپاهیان و آن بمعنی در صف قرار دادن افراد است . بصف کردن . در صف درآوردن . در یک صف قرار داد