مصهرلغتنامه دهخدامصهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) قریب . (منتهی الارب ). نزدیک . گویند: فلان مصهرنا؛ قریب منا؛ فلان نزدیک به ماست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مصهردیکشنری عربی به فارسیفتيله مواد منفجره , فيوز , فتيله گذاشتن در , سيم گذاشتن , فيوزدارکردن , اميختن , ترکيب کردن يا شدن , ذوب شدن
مسحرلغتنامه دهخدامسحر. [ م ُ س َح ْ ح َ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی . (منتهی الارب ). مجوف ، و اصل آن کسی است که «سحر» و ریه ٔ او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد). || محتاج طعام و شراب علت نهاده . (منتهی الارب ). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کر
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ِ / م َ ع َ ] (اِخ ) ابن مهلهل خزرجی ینبوعی ، مکنی به ابودلف . جهانگرد مشهور قرن چهارم هجری است و متجاوز از نود سال زیسته است و بیشتر عمر را به گردش در بلاد مختلف سپری کرده . وی از اطرافیان صاحب بن عباد به شمار میرفت . قصیده ای دارد
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م َ ع َ ] (ع اِ) اسم مکان است از سَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به سعر شود. || جای باریک از دم شتر. ج ، مَساعِر. (از اقرب الموارد). مُسعَر. (منتهی الارب ).
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ِ ع َ ] (ع اِ) آنچه آتش را بوسیله ٔ آن برانگیزانند. (از اقرب الموارد). فروزینه ٔ آتش و آتشکاو و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). آتش افروزنه و تنورآشور. (دهار). مسعار. محضب . محضاء. محضج . استام . ج ، مَساعر. (دهار). || (ص ) برانگیزنده ٔحرب ، گویی که آلتی است در برانگی
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ُ س َع ْ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسعیر. نرخ نهاده و قیمت تعیین شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعیر شود.
مصهرجلغتنامه دهخدامصهرج . [ م ُ ص َ رَ ] (ع ص ) حوض گچ کار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ساروج کرده شده . گویند: حوض مصهرج به صاروج برآورده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مصهرجةلغتنامه دهخدامصهرجة. [ م ُ ص َ رَ ج َ ] (ع ص ) مصهرج . ساروج کرده شده . گویند: برکة مصهرجة؛ به صاروج برآورده . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مصهرجلغتنامه دهخدامصهرج . [ م ُ ص َ رَ ] (ع ص ) حوض گچ کار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ساروج کرده شده . گویند: حوض مصهرج به صاروج برآورده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مصهرجةلغتنامه دهخدامصهرجة. [ م ُ ص َ رَ ج َ ] (ع ص ) مصهرج . ساروج کرده شده . گویند: برکة مصهرجة؛ به صاروج برآورده . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).