معتجللغتنامه دهخدامعتجل . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) زود و سریع. (کلیات شمس چ فروزانفر، ج هفتم فرهنگ نوادر لغات ) : بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد.مولوی (کلیات شمس ایضاً).
معتزللغتنامه دهخدامعتزل . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) یک سو و جداشونده و کناره گزیننده . (آنندراج ). یک سوشونده و گوشه گیرنده . (ناظم الاطباء). گوشه گیر. کناره گیر. کناره جوی . گوشه نشین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعتزال شود.
مهتجللغتنامه دهخدامهتجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) آنکه از نو چیزی بیرون می آورد. (ناظم الاطباء). نوبیرون آورنده ٔ چیزی . (آنندراج ). و رجوع به اهتجال شود.