معداتلغتنامه دهخدامعدات . [ م ُ ع ِدد ] (ع اِ) عبارت از چیزی است که شی ٔ برآن متوقف است اما در وجود با آن مشترک نیست مانند قدمها که به مقصود رساننده است اما در وجود با آن مشترک نیست . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به معدة و ترکیب علل معده ذیل علل شود.
معضادلغتنامه دهخدامعضاد. [ م ِ ] (ع اِ) بازوبند. || کاردی است که قصاب بدان استخوان برد. || آنچه بر بازو بندند از دوال و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سیف که خوار داشته باشد به درخت بریدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شمشیری که به برید
معدةلغتنامه دهخدامعدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] (ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || (اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود.
آمادنلغتنامه دهخداآمادن . [ دَ ] (مص ) ساختن . بساختن . بسیجیدن . بسغدن . سغدن . آسغدن . برساختن . مهیا کردن . مهیا شدن . تهیه . آماده کردن . آماده شدن . آراستن . معدات فراهم کردن . مستعد کردن . ساز کردن . راست کردن . تیارکردن . || پر و مملو گردانیدن . (برهان ).