معرالغتنامه دهخدامعرا. [ م ُ ع َرر] (ع ص ) برهنه . (غیاث ). مُعَرّی ̍ : و من بنده را که مخدره ٔ عهد و مریم ایام و رابعه ٔ روزگارم از خدر عفت و ستر طهارت برهنه و معرا گرداند. (سندبادنامه ص 77). || عاری . بی بهره :</span
مهرالغتنامه دهخدامهرا. [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس از حدود گور، بسیارنعمت و آبادان و با آبهای روان . (حدود العالم چ دانشگاه ص 132).
مهرالغتنامه دهخدامهرا. [ م ِ ] (اِخ ) نام والی کابل است که رستم از دختر او تولد یافت . (برهان ) (جهانگیری ). اما صحیح کلمه مهراب است . رجوع به مهراب شود.
مهرالغتنامه دهخدامهرا. [ م ُ هََ رْ را ] (از ع ، ص ) مُهَرَّاء. نعت مفعولی از مصدر تهرئة به معنی نیک پختن گوشت و جز آن . (منتهی الارب ). نیک پخته و مضمحل گردیده . (جهانگیری ) (برهان ). نیک پخته شده ، ای (یعنی ) چیزی که در آب به گرمی آتش خوب پخته شده ملایم گردد. (غیاث ). گوشت نرم پخته که از اس
مهراءلغتنامه دهخدامهراء. [ م ُ هََ رْ رَءْ ] (ع ص ) نعت است از تهرئة. گوشت نیک پخته . (منتهی الارب ). گوشت بریان کرده . (مهذب الاسماء). رجوع به مهرا و رجوع به تهرئة شود.
معراجلغتنامه دهخدامعراج . [ م ِ ] (ع اِ) نردبان . مَصعَد. مَعرَج . مِعرَج . ج ، معاریج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلت عروج و آن نردبان است . (غیاث ) (آنندراج ). نردبان و جای بالا رفتن و بلند گردیدن . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) عروج و صعود بر آسمانها که ویژه ٔ حضرت رسول اکرم بود. (لغات
معراءلغتنامه دهخدامعراء. [ م َ ] (ع ص ) پیشانی موی ریخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معرارلغتنامه دهخدامعرار. [ م ِ ] (ع ص ) نخلة معرار؛نخله ٔ گرگین و خرمای ریز تباه بار آرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درخت خرمایی که به چیزی مانند جرب مبتلا شده باشد. (از اقرب الموارد).
معراصلغتنامه دهخدامعراص . [ م ِ ] (ع اِ) ماه نو. (منتهی الارب ). هلال . (تاج العروس ج 4 ص 409). (معجم متن اللغة) (محیط المحیط).
معراضلغتنامه دهخدامعراض . [ م ِ ] (ع اِ) تیر بی پر که هر دو طرف باریک و میان سطبر باشد و در پهن رسد نه طرف تیزی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر بی پر که آن را به فارسی تیر گز گویند و آن تیری باشد که هر دو سر آن باریک و میانش سطبر، چون رها شود محرف شده از
بینصیبفرهنگ مترادف و متضادبیبهره، کمبهره، محروم، معرا، نارسیده ≠ بهرهمند، بهرهور حرمان، ناامیدی، نومیدی ≠ بهرهوری
محرومفرهنگ مترادف و متضادبیبهره، بینصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق ≠ کامیاب
مبرالغتنامه دهخدامبرا. [ م ُ ب َرْرا ] (ع ص ) بیزارشده و دورشده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هر شاه که او ملک تو و ملک تو بینداز ملک مبرا شود از ملک معرا.مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 71). || پاک کرده شده و معاف و
میمون اخترلغتنامه دهخدامیمون اختر. [ م َ مو / م ِ مو اَ ت َ ] (ص مرکب ) خوش اقبال . خجسته پی : ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آزوی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.حافظ.
معراجلغتنامه دهخدامعراج . [ م ِ ] (ع اِ) نردبان . مَصعَد. مَعرَج . مِعرَج . ج ، معاریج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلت عروج و آن نردبان است . (غیاث ) (آنندراج ). نردبان و جای بالا رفتن و بلند گردیدن . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) عروج و صعود بر آسمانها که ویژه ٔ حضرت رسول اکرم بود. (لغات
معراءلغتنامه دهخدامعراء. [ م َ ] (ع ص ) پیشانی موی ریخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معرارلغتنامه دهخدامعرار. [ م ِ ] (ع ص ) نخلة معرار؛نخله ٔ گرگین و خرمای ریز تباه بار آرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درخت خرمایی که به چیزی مانند جرب مبتلا شده باشد. (از اقرب الموارد).
معراصلغتنامه دهخدامعراص . [ م ِ ] (ع اِ) ماه نو. (منتهی الارب ). هلال . (تاج العروس ج 4 ص 409). (معجم متن اللغة) (محیط المحیط).
معراضلغتنامه دهخدامعراض . [ م ِ ] (ع اِ) تیر بی پر که هر دو طرف باریک و میان سطبر باشد و در پهن رسد نه طرف تیزی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر بی پر که آن را به فارسی تیر گز گویند و آن تیری باشد که هر دو سر آن باریک و میانش سطبر، چون رها شود محرف شده از