مقبول قوللغتنامه دهخدامقبول قول . [م َ بو ق َ / قُو ] (ص مرکب ) مقبول القول : مقبول قول و نافذفرمان شهنشهی بر ترک و بر عجم چو سلیمان بر انس و جان . سوزنی .از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
مکبوللغتنامه دهخدامکبول . [ م َ ] (ع ص ) بندی و اسیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندی و در قید کرده و محبوس و اسیر.(ناظم الاطباء). بند کرده و محبوس . (غیاث ) (از اقرب الموارد). مکبل . (محیطالمحیط). و رجوع به مکبل شود. || خیرک مکبول و ماعذرک مقبول ؛ در مورد شخص شوم و قلیل الخیر گفته می شود. (از
مقبولدیکشنری عربی به فارسیپذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني
تارابیلغتنامه دهخداتارابی . (اِخ ) محمود، منسوب به تاراب بخارا. جوینی در تاریخ جهانگشای در ذکر خروج تارابی آرد: در شهور سنه ٔ ست ّوثلثین وستمائة قِران ِ نَحْسَین بود در برج سرطان ، منجمان حکم کرده بودند که فتنه ای ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند. بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند.
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
مقبولدیکشنری عربی به فارسیپذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني
حج مقبوللغتنامه دهخداحج مقبول . [ ح َ ج ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج که پذیرفته ٔ درگاه خدا باشد.
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
نامقبوللغتنامه دهخدانامقبول . [ م َ ] (ص مرکب ) مردود. ردشده . قبول ناشده . ناپذیرفته . غیرقابل قبول : دروغ به راست ماننده به که راست به دروغ ماننده که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول . (منتخب قابوسنامه ص 44). پس از راست گفتن نامقبول
مقبولدیکشنری عربی به فارسیپذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني