مقرعهلغتنامه دهخدامقرعه . [ م ِ رَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) چوبی که به آن زنند. (غیاث ). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ قبل شود. || کوبه . آلت قرع . هر چیز که بدان کوبند : طراق مقرعه بر خاک و بر سنگ ادب کرده ٔ زمین را چند فرسنگ .
مقرعهفرهنگ فارسی معین(مِ رَ عِ) [ ع . مقرعة ] (اِ.) 1 - تازیانه ، کوبه . 2 - لفظی است عام برای کلیة آلات موسیقی ضربی رزمی مانند: کوس ، دمامه ، دهل و نقاره .
مقرحةلغتنامه دهخدامقرحة. [ م ُ ق َرْ رَ ح َ ] (ع اِ) نخستین با رطب شدن خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول باری که خرما رطب می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) شتر که دهن او آبله ریزه برآورده باشد و بدان جهت لفچها را فروهشته دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از
مقرحةلغتنامه دهخدامقرحة. [ م ُ ق َرْ رِ ح َ ] (ع ص ) ادویه ٔ مقرحه ، داروهایی که سبب ریش و قرحه گردد . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُقَرِّح شود.
مقرعةلغتنامه دهخدامقرعة. [ م َ رَ ع َ ] (ع اِ) رستنگاه قَرع که قسمی کدو است . (از اقرب الموارد). مزرعه ٔ کدو. کدوزار.
مقرعةلغتنامه دهخدامقرعة. [ م ِ رَ ع َ ] (ع اِ) تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس )(از اقرب الموارد). || کوبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر چه با آن بکوبند. (ازاقرب الموارد). گویند هر آنچه بدان بکوبند و ازهری گوید آنچه چارپایان را بدان زنند و دیگ
مقرعةلغتنامه دهخدامقرعة. [ م ُ ق َرْ رِ ع َ ] (ع ص ) سخت و توانا. (منتهی الارب ). هر ماده ٔ توانا. (ناظم الاطباء). شدیدة. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط).