مقوی قلبcardiotonicواژههای مصوب فرهنگستاندارویی که موجب تقویت عملکرد قلب میشود متـ . محرک قلب cardiac stimulant
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده . (ناظم الاطباء). نیرودهنده . نیروبخش . نیروبخشنده . قوت دهنده . که قوت آرد. خلاف مضعف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تأییدکننده . مؤید. تقوی
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع به مقوا شود.
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُق ْ ] (ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی توشه . (مهذب الاسماء). مرد زاد سپری شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
مقويدیکشنری عربی به فارسیتشديد کننده , تقويت کننده , حامي , ترقي دهنده , نيروبخش , مقوي , صدايي , اهنگي
بیدمشکفرهنگ فارسی عمید۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن.۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
سیاکوتیفرهنگ فارسی عمیددرختچهای از تیرۀ گلسرخیان با شاخههای انبوه و خاردار و برگهای سبز تیره که گلهای آن در طب بهعنوان مقوی قلب و ضد تشنج بهصورت دمکرده یا پودر به کار میرود؛ کومار؛ کورچ؛ کویچ؛ مارخ؛ بلک؛ ولک؛ ولیک؛ سرخولیک؛ قرهگیله؛ سیاهالله.
کافئینفرهنگ فارسی معین(فِ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوئیدی به فرمول 2 O 4 N 1 H 8 C که در برگ و دانة قهوه و چای و گیاه ماته و گیاه کلااکومیناتا موجود است . کافئین مقوی قلب و مدر است و در ضعف قلب و بیماری های عفونی (تیفوئید ذات الریه ) مصرف می شود.
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده . (ناظم الاطباء). نیرودهنده . نیروبخش . نیروبخشنده . قوت دهنده . که قوت آرد. خلاف مضعف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تأییدکننده . مؤید. تقوی
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع به مقوا شود.
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُق ْ ] (ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی توشه . (مهذب الاسماء). مرد زاد سپری شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُ ق َوْ وی ] (ع ص ) توانایی دهنده و تواناکننده . (آنندراج ). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوطکننده . (ناظم الاطباء). نیرودهنده . نیروبخش . نیروبخشنده . قوت دهنده . که قوت آرد. خلاف مضعف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تأییدکننده . مؤید. تقوی
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) مقوا. (ناظم الاطباء) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه ... (المآثر و الاَّثار ص 129). و رجوع به مقوا شود.
مقویلغتنامه دهخدامقوی . [ م ُق ْ ] (ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی توشه . (مهذب الاسماء). مرد زاد سپری شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال