چمنارلغتنامه دهخداچمنار. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 41 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است . کوهستانی و معتدل است و 104 تن سکن
چمنارلغتنامه دهخداچمنار. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد که در 16 هزارگزی باختردورود و 9 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ دورود به بروجردواقع است . جلگه و معتدل است و 178</spa
مینارلغتنامه دهخدامینار. (از ع ، اِ) منار و گلدسته . || میل و نشان . (ناظم الاطباء): احتجر الارض ؛ برگزید آن را برای خود و مینار بر آن نصب کرد تا دیگری در آن تصرف نکند.(منتهی الارب ). || فرسخ . (ناظم الاطباء). صحیح کلمه مَنار است . (آنندراج ). رجوع به منار شود.
میناگرلغتنامه دهخدامیناگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم (از قبیل ) شیشه گر. (آنندراج ). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز آن نقش و نگار کند. (از فرهنگ نظام ). کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نم
منائرلغتنامه دهخدامنائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مَنارة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منارة شود.
منارلغتنامه دهخدامنار. [ م َ ] (ع اِ) روشنی جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضع نور. (اقرب الموارد). || چراغدان و جای بلند که بر آن چراغ افروزند چرا که این صیغه ٔ اسم ظرف است به معنی جای نور. (غیاث ) (آنندراج ). جای بلندی که بر آن چراغ افروزند. (از ناظم الاطباء). || مجازاً جای بلند اذان
منارلغتنامه دهخدامنار.[ م ِ ] (اِخ ) شیمی دان و نویسنده و شاعر فرانسوی (1822 - 1901 م .). کاشف سریشم پنبه بود. (از لاروس ).
چل منارلغتنامه دهخداچل منار. [ چ ِ م َ/ م ِ ] (اِخ ) نامی که به قسمتی از خرابه های استخر (تخت جمشید) می دهند. و رجوع به چل مناره و چهل مناره شود.
چمنارلغتنامه دهخداچمنار. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 41 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است . کوهستانی و معتدل است و 104 تن سکن
چمنارلغتنامه دهخداچمنار. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد که در 16 هزارگزی باختردورود و 9 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ دورود به بروجردواقع است . جلگه و معتدل است و 178</spa
چنار و منارلغتنامه دهخداچنار و منار. [ چ َ / چ ِ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کلمه ای است که در دشنام غلیظ و ستم شدید استعمال کنند، یعنی چنار و منار در بتر جای فلان و فلان . و نیز میگویند که چنار دادم و منار دادم . (آنندراج ) : صبا بگ
چهل منارلغتنامه دهخداچهل منار. [ چ ِ هَِ م َ ] (اِخ ) چهل مناره . نام سابق تخت جمشید. (فرهنگ ایران باستان ص 130). نامی بود که بومیان محل به تخت جمشید میدادند. (یادداشت مؤلف ) رجوع به پرس پولیس و تخت جمشید شود.