حمدیکشنری عربی به فارسیدرحال توقف پر زدن , پلکيدن , شناور واويزان بودن , در ترديد بودن , منتظرشدن , شان , خودشان , مال ايشان , مال انها , ايشان را , بايشان , بانها , انها , ايشان , انان
احضردیکشنری عربی به فارسیتوجه کردن , مواظبت کردن , گوش کردن (به) , رسيدگي کردن , حضور داشتن (در) , در ملا زمت کسي بودن , همراه بودن (با) , درپي چيزي بودن , از دنبال امدن , منتظرشدن , انتظار کشيدن , انتظار داشتن
ماندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اقامت گزیدن، ماندگار شدن، مقیم شدن ۲. توقف کردن، درنگ کردن ۳. درجا زدن ۴. خسته شدن، فرسودهشدن، کوفته شدن ۵. انتظار کشیدن، منتظرشدن ۶. زنده ماندن، زیستن، عمر کردن ۷. شبیه بودن، شباهت داشتن، مانستن ۸. بیتوته کردن ۹. دوام آور