منحرلغتنامه دهخدامنحر.[ م َ ح َ ] (ع اِ) جای گردن بند از سینه . (مهذب الاسماء). پیش سینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سر نای گلو. (مهذب الاسماء). موضع نحراز حلق . ج ، مناحر. (از اقرب الموارد). آنجای گردن شتر که از آنجا او را نحر کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || جای قربانی . (
منهرلغتنامه دهخدامنهر. [ م َ هََ ] (ع اِ) جای آب کند جوی . || جوی خرد در قلعه که از آن آب در قلعه روان گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منهرلغتنامه دهخدامنهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) راننده ٔ آب و خون و جز آن . || فراخ کننده ٔ جوی . (آنندراج ). آنکه پهن و فراخ میکند. (ناظم الاطباء). || زخم فراخ زننده . (آنندراج ). آنکه زخم عمیق و عریض وارد می آورد. (ناظم الاطباء). || آهسته دونده . (آنندراج ). اسبی که آهسته می دود. (ناظم الاطباء).
مناحرلغتنامه دهخدامناحر. [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنحَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به منحر شود.
مناچهرلغتنامه دهخدامناچهر. [ م َ چ ِ ] (ص ) گشاده روی . (ناظم الاطباء) (از فهرست ولف ) : می روشن آورد و پرمایه جام مناچهر دادش منوچهرنام .فردوسی .
منحرفةلغتنامه دهخدامنحرفة. [ م ُ ح َ رِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث منحرف . رجوع به منحرف شود.- قضیه ٔ منحرفه ؛ هر قضیه ٔ حملی که او را سوری باشد مقابل آن . (اساس الاقتباس ص 126).رجوع به قضیه ٔ منحرفه شود.
منحردلغتنامه دهخدامنحرد. [ م ُ ح َ رِ ] (ع ص ) رجل منحرد؛ مرد منفرد و تنها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). منفرد ومنه کانه کوکب فی الجو منحرد. (از اقرب الموارد).- کوکب منحرد؛ کوکب منفرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).|| ستاره ٔ افتاده . (ناظم الاطباء). رجو
منحرفدیکشنری عربی به فارسیمنحرف , غلط , کج , چپ چپ , بدشکل , بطور مايل , زشت , رد و بدل کردن , اينسو و انسو پرت کردن , بحث کردن , چوگان سر کج , چوگان بازي , کچ , چنبري
منحرفلغتنامه دهخدامنحرف . [ م ُ ح َ رِ ] (ع ص ) بگشته . فروگردیده . (زمخشری ). خمیده و برگشته شونده . (آنندراج ) (غیاث ). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون . (ناظم الاطباء). میل کرده از. کج شده . کج رونده .کج . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کارها همه این مر
مناحرلغتنامه دهخدامناحر. [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنحَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به منحر شود.
جرنلغتنامه دهخداجرن . [ ج ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ جران ؛ پیش گردن شتر از مذبح تا منحر. (منتهی الارب ). باطن گردن شتر از مذبح تا منحر. (از متن اللغة).
جرانلغتنامه دهخداجران . [ ج ِ ] (ع اِ) اندرون گردن شتر. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). درون گردن . (بحر الجواهر). جران البعیر؛ پیش گردن شتر از مذبح تا منحر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، جُرُن ، اَجْرِنَة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مجازاً بمعنای ثب
لببلغتنامه دهخدالبب . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) سر سینه . (منتهی الارب ). لبة. بر. (مهذب الاسماء). منحر. || حمایل جای از سینه . (منتهی الارب ). موضع که بند بر آن نهند. (منتخب اللغات ). || موضع القلادة من الصدر. ج ، لباب و الباب . (بحرالجواهر). پیش بند پالان . (منتهی الارب ). فروبند. (حبیش ). بربند.
غبغبلغتنامه دهخداغبغب . [ غ َ غ َ] (اِخ ) نام بتی . || کوهچه ای به منی . (منتهی الارب ). کوهکی است در منی که محل نحر بوده است . گویند معتب بن قیس خانه ای موسوم به غبغب داشته که نزد مردم مانند خانه ٔ کعبه محترم بود و در آن حج می کردند. || جایگاهی است در طایف که در آنجا برای لات و عزی شتر نحر م
منحرفةلغتنامه دهخدامنحرفة. [ م ُ ح َ رِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث منحرف . رجوع به منحرف شود.- قضیه ٔ منحرفه ؛ هر قضیه ٔ حملی که او را سوری باشد مقابل آن . (اساس الاقتباس ص 126).رجوع به قضیه ٔ منحرفه شود.
منحردلغتنامه دهخدامنحرد. [ م ُ ح َ رِ ] (ع ص ) رجل منحرد؛ مرد منفرد و تنها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). منفرد ومنه کانه کوکب فی الجو منحرد. (از اقرب الموارد).- کوکب منحرد؛ کوکب منفرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).|| ستاره ٔ افتاده . (ناظم الاطباء). رجو
منحرفدیکشنری عربی به فارسیمنحرف , غلط , کج , چپ چپ , بدشکل , بطور مايل , زشت , رد و بدل کردن , اينسو و انسو پرت کردن , بحث کردن , چوگان سر کج , چوگان بازي , کچ , چنبري
منحرفلغتنامه دهخدامنحرف . [ م ُ ح َ رِ ] (ع ص ) بگشته . فروگردیده . (زمخشری ). خمیده و برگشته شونده . (آنندراج ) (غیاث ). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون . (ناظم الاطباء). میل کرده از. کج شده . کج رونده .کج . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کارها همه این مر