مندمةلغتنامه دهخدامندمة. [ م َ دَ م َ ] (ع اِمص ) پشیمانی . مندم . (منتهی الارب ). پشیمانی و ندامت . (ناظم الاطباء). || (اِ) چیزی که مایه ٔ پشیمانی شود. و منه الحدیث : الیمین حنث او مندمة. (از اقرب الموارد).
منضمةلغتنامه دهخدامنضمة. [ م ُ ض َم ْ م َ ] (ع ص ) تأنیث منضم . ج ، منضمات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضم و منضمات شود.
مندمیلغتنامه دهخدامندمی . [ ] (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران است که شعب آن عبارتند از: 1 - محمد مرادی که مرکب از 500 خانوار است و در کردستان ، شهر زور و زهاب مسکن دارند. 2 - تاری مرادی که
مندملغتنامه دهخدامندم . [ م َ دَ ] (ع اِمص ) پشیمانی . مندمة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ندامت . (اقرب الموارد). || (اِ) موضع پشیمانی . (ناظم الاطباء).