خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ندم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ندم
/nadam/
معنی
پشیمانی؛ اندوه و افسوس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انفعال، پشیمانی، ندامت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ندم
واژگان مترادف و متضاد
انفعال، پشیمانی، ندامت
-
ندم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nadam پشیمانی؛ اندوه و افسوس.
-
ندم
لغتنامه دهخدا
ندم . [ ن َ ] (ع ص ) مرد زیرک و ظریف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کیّس ظریف . (اقرب الموارد).
-
ندم
لغتنامه دهخدا
ندم . [ ن َ دَ ] (ع مص ) پشیمان شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). || (اِمص ) پشیمانی . (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء). هو غم یصیب الانسان و یتمنی ان ما وقع منه و لم یقع. (تعریفات ). پشیمان بودن : چند بوی چ...
-
ندم
فرهنگ فارسی معین
(نَ دَ) [ ع . ] (اِمص .) پشیمانی .
-
جستوجو در متن
-
ندامت
واژگان مترادف و متضاد
انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم
-
ندامة
لغتنامه دهخدا
ندامة. [ ن َ م َ ] (ع اِمص ) پشیمانی . (منتهی الارب ). ندامت . رجوع به ندامت شود. || (مص ) پشیمان شدن و متأسف و غمگین شدن بر آنچه کرده است . (از اقرب الموارد). ندم . (آنندراج ) (المنجد). پشیمان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرج...
-
حق پذیر
لغتنامه دهخدا
حق پذیر. [ ح َ پ َ ](نف مرکب ) قبول کننده ٔ حق . پذیرنده ٔ حق : به یک ندم برهاند حق ار بود یکدم زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر مرا.سوزنی .
-
نادم
لغتنامه دهخدا
نادم . [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نِدَم و ندامة. (اقرب الموارد). پشیمان .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء)(دهار) (غیاث اللغات ). || شرمسار. خجل . شرمنده . متأسف . (ناظم الاطباء). ج ، نُدّام ، نادمون .
-
میاه
لغتنامه دهخدا
میاه . (ع اِ) ج ِ ماء. (ترجمان القرآن جرجانی ص 85) (منتهی الارب ).آبها. ج ِ ماء که در اصل ماه بود به معنی آب . (غیاث )(آنندراج ). || کنایه از اشک : نیران دوزخ از تو برآرد شرار و دودگر از ندم نیاری از دیدگان میاه . سوزنی .و رجوع به ماء شود.
-
قعیر
لغتنامه دهخدا
قعیر. [ ق َ ] (ع ص ) دورتک . (منتهی الارب ). دورفرود. گود. بعیدالقعر. (اقرب الموارد) : زبهر مجلست ای شاه ابر و باد آمدیکی ز کوه بلند و یکی ز بحر قعیر. مسعودسعد.دم از ندم چو برآرم ز قعرسینه به لب مران به سوی لب دوزخ قعیر مرا.سوزنی .
-
غنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غن› [قدیمی] qang ۱. تیر یا سنگ عصاری که دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته میشود.۲. آواز بلند.۳. بانگ گریه: ◻︎ چند بُوی چند ندیم ندم / کوش و برون آر دل از غنگ غم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۳).〈 غنگغنگ زدن: [قدیمی] ناله و آواز حزین برآو...
-
حافظ سعد
لغتنامه دهخدا
حافظ سعد. [ ف ِ س َ ] (اِخ ) ازجمله ٔ مریدان میر قاسم انوار است ولیکن چون بی باک و ناپاک بود میر او را از خانقاه بیرون کرد، و فرمود تا خاک ناپاک حجره ٔ او از خانقاه پاک کنند، و در این زمان حافظ سعد این غزل گفت :مرا در عالم رندی به رسوائی علم کردی دلم...
-
حق گوی
لغتنامه دهخدا
حق گوی . [ ح َ ] (نف مرکب ) حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید : به یک ندم برهاند حق ، اربود یکدم زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی .تو منزل شناسی و شه راه روتو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی .ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی...