منزالغتنامه دهخدامنزا. [ م ُ ] (اِخ ) مونزا. شهری است به ایتالیا در ناحیه ٔ لومباردی که کلیسای بزرگی از قرنهای 13-14م . و صنعت نساجی و 101600 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
منجاءلغتنامه دهخدامنجاء. [ م َ ] (ع اِ) رستن جای . (مهذب الاسماء). نجات گاه و جای نجات و پناهگاه . (ناظم الاطباء). مکان نجات . (از اقرب الموارد) : روزی است از آن پس که در آن روز نیابندخلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا. ناصرخسرو.عدل ا
خر مِنجاگویش بختیاریخرمنجاى، جاى خرمن. زمین مسطحبزرگى را که نزدیک روستا باشد آب مىبندند و شخم مىزنند و ماله مىکشندو غلتک مىزنند تا صاف شود. محصولات مختلف را از صحرا آورده آنجا ریزند و بهتدریج آنها را مىکوبند ودانه را از کاه جدا مىکنند.
منجولغتنامه دهخدامنجو. [ م َ ] (اِ) عدس . (ناظم الاطباء). مرجو است که به عربی عدس گویند.(از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 357 الف ) : بادناک آمد نخود و هم فطیردجر و ماش و فول و منجو هم شعیر. <p
منجولغتنامه دهخدامنجو. [ م َ ج ُوو ] (ع ص ) بریده . (منتهی الارب ). بریده و قطع شده . (ناظم الاطباء). || رهیده . (منتهی الارب ). رهیده . رسته شده . (از ناظم الاطباء).
منزافلغتنامه دهخدامنزاف . [ م ِ ] (ع ص ) بز که شیرش سپری گردد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منزافلغتنامه دهخدامنزاف . [ م ِ ] (ع ص ) بز که شیرش سپری گردد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).