منشلغتنامه دهخدامنش . [ م َ ن ِ ] (اِ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت . (ناظم الاطباء). فطرت . طینت . جبلت . عادت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به هر نیک و بد هر دوان یک منش
منزلغتنامه دهخدامنز. [ م ِ ن َزز ] (ع ص ) مرد بسیارجنبنده . || (اِ) گهواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منشدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, disposition, ethos, feature, habit, habitude, humor, mien, temper, temperament, trait
characteristicدیکشنری انگلیسی به فارسیمشخصه، مشخصات، جنبه، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی
خاصيةدیکشنری عربی به فارسینشان , خواص , شهرت , افتخار , نسبت دادن , حمل کردن , منشي , خيمي , نهادي , نهادين , منش نما , نشان ويژه , صفت مميزه , مشخصات
منشلغتنامه دهخدامنش . [ م َ ن ِ ] (اِ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت . (ناظم الاطباء). فطرت . طینت . جبلت . عادت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به هر نیک و بد هر دوان یک منش
منشدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, disposition, ethos, feature, habit, habitude, humor, mien, temper, temperament, trait
رادمنشلغتنامه دهخدارادمنش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کریم الطبع. (آنندراج ). کریم طبع و سخاپیشه . (برهان ) : رادمنش پیر جهاندیده ای در همه اخلاق پسندیده ای .رکن الدین بکرانی (از شعوری ج 2 ورق <span class="hl" d
دزمنشلغتنامه دهخدادزمنش . [ دِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کلان و بزرگ و بی اندازه . || آسوده . || سیر. || مانده و افگار. (آنندراج ). و رجوع به دژمنش شود.
دژمنشلغتنامه دهخدادژمنش . [ دُ م َ ن ِ ] (ص مرکب )خسته . مانده . افگار. آزرده . (ناظم الاطباء). پریشان خیال . گرفته . کاره . (مهذب الاسماء) (دهار) : نیم دژمنش نیزدرخواست اوی فزونی نجوئیم در کاست اوی . فردوسی .|| متنفر. بیزار. || آسو
دموکرات منشلغتنامه دهخدادموکرات منش . [ دِ مُک ْ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) آزادیخواه . آزادی طلب . که رفتار آزادمنشانه دارد. که روش و سلیقه ٔ وی بر رعایت حق آزادی دیگران و مساوات اجتماعی استوار است .