منجرهلغتنامه دهخدامنجره . [ م َ ج َ رَ / رِ ] (ص ) خواب منجره . رجوع به خواب منجره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منجرةلغتنامه دهخدامنجرة. [ م ِ ج َ رَ ](ع اِ) سنگ گرم که در آب افکنند تا آب گرم شود. (مهذب الاسماء). سنگ تفسان که آب بدان گرم کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجرةلغتنامه دهخدامنجرة. [ م ُ ج َ رَ ] (ع اِ) به لغت مراکش ، کارخانه . (ناظم الاطباء). دزی این کلمه را به فتح اول مَنجَرة ضبط کرده و به معانی کارگاه و محوطه ای در هوای آزاد که در آنجا سنگ تراش و نجار کار کند و شیروانی سازی و نجاری و هنر کارکردن روی چوب آورده است . رجوع به دزی ج <span class="h
منظرگهلغتنامه دهخدامنظرگه . [ م َ ظَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) منظرگاه : دل خراب چو منظرگه اله بودزهی سعادت جانی که کرد معماری .مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر) (فرهنگ نوادر لغات ). رجوع به منظرگاه شود.
منظرهلغتنامه دهخدامنظره . [ م َ ظَ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) منظرة. رجوع به منظرة شود. || کوشک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خانه بر طبقه ٔ برین .خانه بر بلندی . قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (از یادداشت مرحوم دهخدا). منظر :
طلقةدیکشنری عربی به فارسیگلوله , تير , ساچمه , رسايي , پرتابه , تزريق , جرعه , يک گيلا س مشروب , فرصت , ضربت توپ بازي , منظره فيلمبرداري شده , عکس , رها شده , اصابت کرده , جوانه زده
منظرهلغتنامه دهخدامنظره . [ م َ ظَ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) منظرة. رجوع به منظرة شود. || کوشک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خانه بر طبقه ٔ برین .خانه بر بلندی . قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (از یادداشت مرحوم دهخدا). منظر :
منظرهدیکشنری فارسی به انگلیسیlandscape, outlook, perspective, prospect, scene, scenery, sight, spectacle, view, vista
سبز منظرهلغتنامه دهخداسبز منظره . [ س َ م َ ظَ رَ / رِ ] (اِمرکب ) کنایه از آسمان . (ناظم الاطباء) (استینگاس ).
منظرهلغتنامه دهخدامنظره . [ م َ ظَ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) منظرة. رجوع به منظرة شود. || کوشک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خانه بر طبقه ٔ برین .خانه بر بلندی . قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (از یادداشت مرحوم دهخدا). منظر :