منقردلغتنامه دهخدامنقرد. [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص ) ثابت و در جای خود قرارگرفته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رَ ] (ع اِ) انقراض . پایان . نهایت . آخر.وقت انقراض : ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمه ٔ خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی ).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص )بریده شونده و درگذرنده . (آنندراج ). بریده شونده . (غیاث ). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطعشده و نابود و منعدم . (ناظم الاطباء). برافتاده . ورافتاده .- منقرض شدن ؛ از بین رفتن . نابود شدن .ورافتادن <span class