منوعلغتنامه دهخدامنوع . [ م َ ] (ع ص ) بازدارنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بازدارنده و بسیار منعکننده . (غیاث ). شدیدالمنع. (اقرب الموارد) : و اذا مسه الخیر منوعاً. (قرآن 21/70).
منوعلغتنامه دهخدامنوع . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ منع. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به منع شود.
منوعلغتنامه دهخدامنوع . [ م ُ ن َوْ وِ ] (ع ص ) نوع نوع سازنده . نوع نوع کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || نزد منطقیان بر فصل اطلاق می شودچه فصل است که نوع را به نوعیت تثبیت می نماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417). فصل
انگشت میانیmiddle finger, digit medius, digit tertius manusواژههای مصوب فرهنگستانسومین انگشت که بلندترین انگشت دست است
منوحلغتنامه دهخدامنوح . [ م َ ] (ع ص ) ناقه که به زمستان شیر دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتری که به زمستان شیر میدهد. (ناظم الاطباء). ناقه که شیرش پس از سپری شدن شیر دیگر شتران ، باقی بماند و عبارت صحاح چنین است : ماده شتری که در زمستان پس از سپری شدن شیر دیگر شتران شیر دهد. (از اقرب
منوةلغتنامه دهخدامنوة. [ م ُ ن ُوْ وَ ] (ع اِ) آرزو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
منوةلغتنامه دهخدامنوة. [ م ُن ْ وَ ] (ع اِ) به معنی منیة است که ایام ناقه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چند روزی پس از لقاح ، یعنی ده پانزده روز که در آن ایام آبستنی ماده شتر معین نباشد که آیا باردار شده و یا نشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
منیوحیلغتنامه دهخدامنیوحی . [ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش و قصبه ٔ خرمشهر شهرستان آبادان است . این ده از یازده قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 6000 تن سکنه دارد. قریه ٔ کوت ناصر از قراء مهم این دهستان است و قریب 1200<
منوعةلغتنامه دهخدامنوعة. [ م ُ ن َوْ وِ ع َ ] (ع ص ) منوعة، موجهةاست چنانکه در تفسیر نوع آمده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417). قضیه ٔ منوعه ؛ قضیه ٔ موجهه را گویند. رجوع به قضیه شود. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
أَحرَجَ (حَرَّجَ) عليدیکشنری عربی به فارسیقدغن کرد , منوع کرد , منع کرد , تحريم کرد , ممانعت کرد , سخت گرفت بر
ممانعلغتنامه دهخداممانع. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) بازدارنده و مقاومت کننده . منعکننده . مَنوع . || مزاحم و سرکش . گردنکش . (از ناظم الاطباء).
بازدارندهلغتنامه دهخدابازدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کسی را از امری باز دارد: نَهُوّ. مَنوع . (منتهی الارب ). مانع. (منتهی الارب ) (دهار). عَوق ؛ آنکه از خیر باز دارد. عائق . عاضِر. (منتهی الارب ). رادع . حاجب . واقِف . عاصِم . حابِس . حائل . ع
منعلغتنامه دهخدامنع. [ م َ ] (ع مص ) بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن . (المصادر زوزنی ). بازداشتن کسی را از کاری و چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). بازداشت و دورکردگی و دفع و رد و تعرض و ممانعت و نهی و نفی و انکار و مخالفت و مزاحمت .(ناظم الاطباء). جلوگیری
ذوالرمةلغتنامه دهخداذوالرمة. [ ذُرْ رُم ْ م َ ] (اِخ ) غیلان بن عقبةبن بهیش بن مسعودبن حارثةبن عمروبن ربیعةبن ساعدةبن کعب بن عوف بن ربیعةبن ملکان بن عدّی بن عبدمناةبن ادّابن طابخةبن الیاس بن مضربن نزاربن معدّبن عدنان . مکنّی به ابی الحرث . شاعر مشهور. معروف بذی الرمّة یکی از سران شعر. گویند وی و
منوعةلغتنامه دهخدامنوعة. [ م ُ ن َوْ وِ ع َ ] (ع ص ) منوعة، موجهةاست چنانکه در تفسیر نوع آمده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417). قضیه ٔ منوعه ؛ قضیه ٔ موجهه را گویند. رجوع به قضیه شود. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
ممنوعلغتنامه دهخداممنوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از منع. منعشده . بازداشته شده . نهی شده . (از ناظم الاطباء).بازداشته شده . (آنندراج ). بازداشته . محظور. ناروا.- ممنوع الصرف یا ممنوع التصرف ؛ غیرمنصرف . کلماتی که تنوین و جر نمی گیرند، مانند احمد و عثمان . رجوع به
خط آتشممنوعno fire lineواژههای مصوب فرهنگستانخطی که در نزدیکی آن توپخانه یا کشتیها فقط در صورت درخواست یا تأیید فرمانده پشتیبانیشونده مجاز به شلیک هستند اختـ . خام 2 NFL
بسامدهای ممنوعtaboo frequenciesواژههای مصوب فرهنگستانبسامدهای مورد استفادۀ گروهی از نیروهای خودی که، به دلیل اهمیت آن، سایر نیروهای خودی باید از تداخل در آن پرهیز کنند
آرشیو ممنوعdark archivesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از منابع آرشیوی که برای استفادۀ آینده ذخیره شدهاند و غیرقابلدسترس هستند