منوغانلغتنامه دهخدامنوغان . [ م َ ] (اِخ ) شهری است به کرمان . (منتهی الارب ). منوقان . نام قریه ای به کرمان . منوجان . (یادداشت مرحوم دهخدا). منوکان . رجوع به منوغان و منوکان شود.
منوکانلغتنامه دهخدامنوکان . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زیره و نیشکر خیزد و این جا پانیذ کنند. (حدود العالم ). رجوع به منوغان و منوقان و منوجان شود.
منوجانلغتنامه دهخدامنوجان . [ م َ ] (اِخ ) یا منقان . منوغان . قریه ای است به کرمان . قریه ای است در جانب شمال بارز به مسافت سی فرسنگ . (فارسنامه ٔ ناصری ).
منوقانلغتنامه دهخدامنوقان . [ م َ ] (اِخ ) منوغان . منوجان . منوکان . شهری است به کرمان : سلطان بایزید را جهت اموال هرموز به طرف منوقان روانه کرد. (تاریخ گزیده ص 741). رجوع به منوکان شود.