مهارلغتنامه دهخدامهار. [ م َ ] (اِ) قسمتی که در هواپیما بالها را به هم وصل می کند . || (اصطلاح پزشکی ) چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط در مجاورت شیار حشفه ای -قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای -قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند. || (اصطلاح پزشکی ) نام
مهارلغتنامه دهخدامهار. [ م َ / م ِ ] (ع اِ) چوب که در بینی بختی کنند. (منتهی الارب ). چوبی را گویند که در بینی شتر کنند و ریسمانی بر آن بندند. (برهان ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). قیاد. هجر. خطام . نکل . رجاع . خطیر. جریر. (منتهی الارب ). صاحب قاموس کتاب
مهارلغتنامه دهخدامهار. [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مهر و مهرة. (ناظم الاطباء). ج ِ مهرة، به معنی اسپ کره و بچه ٔ نخستین اسپ و جز آن . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ).
مهارفرهنگ فارسی عمید۱. چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا میدهند و ریسمان به آن میبندند.۲. زمام؛ افسار.
محارلغتنامه دهخدامحار. [ م َ ] (ع مص ) حور. محارة. حَور. بازگشتن . (منتهی الارب ). باز گشتن از چیزی و به چیزی . (از لسان العرب ). || کاستن و کم گردیدن . (منتهی الارب ).
معیارلغتنامه دهخدامعیار. [ م ِع ْ ] (ع اِ) اندازه و پیمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیله ٔ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد). || ترازوی زر. (دهار) (زمخشری ). زرسنجه
مهائرلغتنامه دهخدامهائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مهیرة. (دهار). ابناء مهائر، بنات مهائر؛ کدبانوزادگان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مهیرة شود.
مهیارلغتنامه دهخدامهیار. [ م َهَْ ] (اِخ ) ابن مرزویه ، مکنی به ابوالحسن . کاتب فارسی دیلمی شاعر مشهور. متوفی در 428 هَ . ق . معاصر سید رضی است و به عربی شعر می سروده است . دیوانی دارد. درباره ٔ او گفته اندکه جامع فصاحت عرب و معانی عجم بوده است . برخی او را ای
مهاریلغتنامه دهخدامهاری . [ م َ ] (اِ) دو رشته ٔ دوال بلند که سری متصل به دهانه ٔ اسب و سر دیگر بر دست راننده ٔ ارابه و درشکه و امثال آن باشد گاه راندن . (یادداشت مؤلف ).
مهاریلغتنامه دهخدامهاری . [ م َ را ] (ع اِ) ج ِ مهریة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهریة شود.
مهارقلغتنامه دهخدامهارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مهرق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهره ها. و رجوع به مهرق شود.
مهارةلغتنامه دهخدامهارة. [ م َ/ م ِ رَ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن . (آنندراج ). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود.
مهارةلغتنامه دهخدامهارة. [ م ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کره های اسب . (یادداشت مؤلف ).
مهاریلغتنامه دهخدامهاری . [ م َ ] (اِ) دو رشته ٔ دوال بلند که سری متصل به دهانه ٔ اسب و سر دیگر بر دست راننده ٔ ارابه و درشکه و امثال آن باشد گاه راندن . (یادداشت مؤلف ).
مهاریلغتنامه دهخدامهاری . [ م َ را ] (ع اِ) ج ِ مهریة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهریة شود.
مهارقلغتنامه دهخدامهارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مهرق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهره ها. و رجوع به مهرق شود.
مهارةلغتنامه دهخدامهارة. [ م َ/ م ِ رَ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن . (آنندراج ). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود.
مهارةلغتنامه دهخدامهارة. [ م ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کره های اسب . (یادداشت مؤلف ).
سست مهارلغتنامه دهخداسست مهار. [ س ُ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از رام و مطیع بودن . (برهان ) (آنندراج ). مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء) : با مرادت سپهر سست مهاربا حسودت زمانه سخت لگام . انوری . || کنایه از مردم بی استعداد و ناقابل
امهارلغتنامه دهخداامهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کره های اسب . (از اقرب الموارد). رجوع به مُهْر شود. || ج ِ مَهْر کابینها. (از فرهنگ تازی بپارسی فروزانفر) (فرهنگ فارسی معین ). گویا از جمعهای ساختگی فارسی زبانان است . || ج ِ مُهْر. (معرب شده ).