معطاءلغتنامه دهخدامعطاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث امعط. زن بی موی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گرگ ماده ٔ موی ریخته . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ارض معطاء؛ زمین بی گیاه . ج ، مُعط. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) عورت
معطاءلغتنامه دهخدامعطاء. [ م ِ ] (ع ص ) بسیار دهش بخشنده و مذکر و مؤنث در آن یکسان است . ج ، مَعاطی ، مَعاطی ّ. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مهتابلغتنامه دهخدامهتاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) پرتو ماه و مهشید و روشنی و تابش ماه و نوری که از کره ٔ ماه به سطح زمین می رسد. (ناظم الاطباء). از: «مه »، مخفف ماه + «تاب »، از تافتن ، به معنی نور دادن ماه . قمراء. فخت . (یادداشت مؤلف ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد: این لفظ مقلو
مهتابگونلغتنامه دهخدامهتابگون . [ م َ ] (ص مرکب ) مانند مهتاب . || آن که چهره ٔ وی مانند مهتاب تابان باشد. (ناظم الاطباء) : زآن می عنابگون ، در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.منوچهری .
مهتابیلغتنامه دهخدامهتابی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به تابش و پرتو ماه . (ناظم الاطباء). به رنگ مهتاب . بی رنگ . کم رنگ . || چیزی به مهتاب رسیده چنانکه کتان مهتابی یعنی کتان مهتاب رسیده ، ای کتان شق گردیده . || رنگ شکسته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زرد کمرنگ شبیه به مهتاب . || عمارتی
مهتارلغتنامه دهخدامهتار. [ م ِ ] (معرب ، اِ) معرب مهتر، به معنی افسر بازرس سپاه . ج ، مهاترة، مهتاریة. (از دزی ج 2 ص 620).
مهتاضلغتنامه دهخدامهتاض . [ م ُ ] (ع ص ) استخوان شکسته بعد از گرفتگی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اهتیاض شود.
مهتابلغتنامه دهخدامهتاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) پرتو ماه و مهشید و روشنی و تابش ماه و نوری که از کره ٔ ماه به سطح زمین می رسد. (ناظم الاطباء). از: «مه »، مخفف ماه + «تاب »، از تافتن ، به معنی نور دادن ماه . قمراء. فخت . (یادداشت مؤلف ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد: این لفظ مقلو
مهتابگونلغتنامه دهخدامهتابگون . [ م َ ] (ص مرکب ) مانند مهتاب . || آن که چهره ٔ وی مانند مهتاب تابان باشد. (ناظم الاطباء) : زآن می عنابگون ، در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.منوچهری .
مهتابیلغتنامه دهخدامهتابی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به تابش و پرتو ماه . (ناظم الاطباء). به رنگ مهتاب . بی رنگ . کم رنگ . || چیزی به مهتاب رسیده چنانکه کتان مهتابی یعنی کتان مهتاب رسیده ، ای کتان شق گردیده . || رنگ شکسته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زرد کمرنگ شبیه به مهتاب . || عمارتی
مهتارلغتنامه دهخدامهتار. [ م ِ ] (معرب ، اِ) معرب مهتر، به معنی افسر بازرس سپاه . ج ، مهاترة، مهتاریة. (از دزی ج 2 ص 620).
مهتاضلغتنامه دهخدامهتاض . [ م ُ ] (ع ص ) استخوان شکسته بعد از گرفتگی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اهتیاض شود.