مهما امکنلغتنامه دهخدامهما امکن . [ م َ اَ ک َ ] (ع ق مرکب ) (مرکب از مهما ادات شرط + امکن فعل شرط آن ) هر وقت که ممکن شود. تا وقتی که ممکن باشد. (غیاث ). تا بتوان . به اندازه ٔ توانائی . در حد امکان . حتی المقدور.
معمالغتنامه دهخدامعما. [ م ُ ع َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) پوشیده شده . || نابینا کرده شده . || مکان پوشیده . || به اصطلاح کلامی که به وجه صحیح دال باشد بر اسمی به طریق رمز و ایماکه پسند طبع سلیم باشد و در بعضی کتب چنین نوشته که معما به معنی بی دیده و بی نظر و در اصطلاح کلامی که دلالت کند به طریق رم
مهمالغتنامه دهخدامهما. [ م َ ] (ع ادات شرط) هرچه . هرچ . چون . (منتهی الارب ). گویند اسم است بدلیل عود ضمیر به آن در«مهما تأتنابه » و گویند حرف است بدلیل قول زهیر:و مهما یکن عند امرء من خلیقةو ان خالها تخفی علی الناس تعلم . (از منتهی الارب ).مهما را سه م
معمالغتنامه دهخدامعما. [ م َ ع َ ] (ع حرف ربط مرکب ) با آنکه . با وجود اینکه : چون عبدالمطلب بمرد وصایت ها به عباس کرد معما که او کهتر بود به سال از یازده پسر که او را بودند. (کتاب النقض ص 544).
معماییلغتنامه دهخدامعمایی . [ م ُ ع َم ْ ما ] (اِخ ) میر رفیعالدین حیدر معمایی کاشی . رجوع به رفیعی شود.
معماییلغتنامه دهخدامعمایی . [ م ُ ع َْم ما ] (ص نسبی ) منسوب به معما.رجوع به معما شود. || آنگه معما گوید. آنکه معما طرح کند : جانی همدانی ... معمایی است و طبع خوبی هم دارد. (ترجمه ٔ مجمعالخواص ص 273).
سامی هزارجریبیلغتنامه دهخداسامی هزارجریبی . [ ی ِ هََ ج َ ] (اِخ ) اسم سامیش میرزا علی خلف الصدق حاج میرزا حسن مستوفی و ناظر شاهزاده معظم حسینعلی میرزا فرمانفرمای سابق فارس و اصلش از ولایت هزارجریب طبرستان است و خود در بدایت عمر مهما امکن بتحصیل علوم متداول پرداخته ، وجود مسعود خود را جامع کمالات ساخته
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْ تا ] (ع حرف ) عتی . تا. (ترجمان القرآن ). الی . از حروف جرّ است . ابن هشام گوید: حتی به یکی از سه معنی آید: انتهاء غایت و این بیشتر از دیگر معانی استعمال شود، تعلیل ، استثناء به معنی الا واین از دیگران کمتر بکار رود و کمتر کسی آن را یاد کرده است . و موارد استعم
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدالکاشی ملقب به معین الدین . خوندمیر در دستورالوزراءآرد (ص 194) که او بزیور انواع فضایل نفسانی و اصناف کمالات انسانی محلی و آراسته بود و از افعال ردیه واوصاف دنیه مانند عجب و نخوت و کبر و خست محلی و پیراسته ،
قانون اساسیلغتنامه دهخداقانون اساسی . [ ن ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قانون یک سلسله قواعدی است که شکل حکومت و سازمان قوای سه گانه ٔ کشور و امتیازات و تکالیف افراد را نسبت بدولت بیان میکند. مسائلی که معمولاً در قانون اساسی حل و فصل میشود عبارت است از:شکل حکومت (سلطنتی یا جمهوری )، تشکیل پارلم
مهمالغتنامه دهخدامهما. [ م َ ] (ع ادات شرط) هرچه . هرچ . چون . (منتهی الارب ). گویند اسم است بدلیل عود ضمیر به آن در«مهما تأتنابه » و گویند حرف است بدلیل قول زهیر:و مهما یکن عند امرء من خلیقةو ان خالها تخفی علی الناس تعلم . (از منتهی الارب ).مهما را سه م
مهمالغتنامه دهخدامهما. [ م َ ] (ع ادات شرط) هرچه . هرچ . چون . (منتهی الارب ). گویند اسم است بدلیل عود ضمیر به آن در«مهما تأتنابه » و گویند حرف است بدلیل قول زهیر:و مهما یکن عند امرء من خلیقةو ان خالها تخفی علی الناس تعلم . (از منتهی الارب ).مهما را سه م