موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
موافقدیکشنری فارسی به انگلیسیacquiescent, agreeable, accordant, aye, congenial, favorable, for, friendly, pro, seconder, suitable, sympathetic, well-disposed, yea
خودداری داشتنلغتنامه دهخداخودداری داشتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) موافق نبودن . حفظ کردن . مصون نگاه داشتن خود.
disagreeingدیکشنری انگلیسی به فارسیمخالفت کردن، مخالف بودن، ناسازگار بودن، نا همرای بودن، موافق نبودن، نساختن با، مخالفت کردن با، مغایر بودن، مخالف کردن
disagreeدیکشنری انگلیسی به فارسیمخالف بودن، مخالفت کردن، ناسازگار بودن، نا همرای بودن، موافق نبودن، نساختن با، مخالفت کردن با، مغایر بودن، مخالف کردن
disagreesدیکشنری انگلیسی به فارسیمخالفم، مخالفت کردن، مخالف بودن، ناسازگار بودن، نا همرای بودن، موافق نبودن، نساختن با، مخالفت کردن با، مغایر بودن، مخالف کردن
ناموافقیلغتنامه دهخداناموافقی . [ م ُ ف ِ ] (حامص مرکب ) موافق نبودن . ناسازگاری . ناسازواری . صفت ناموافق . رجوع به ناموافق شود.
موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
موافقدیکشنری فارسی به انگلیسیacquiescent, agreeable, accordant, aye, congenial, favorable, for, friendly, pro, seconder, suitable, sympathetic, well-disposed, yea
زمانه موافقلغتنامه دهخدازمانه موافق . [ زَ ن َ / ن ِ م ُ ف ِ ] (ص مرکب ) خوش وقت و خوش بخت . (ناظم الاطباء).
موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
ناموافقلغتنامه دهخداناموافق . [ م ُ ف ِ ] (ص مرکب ) نامساعد. مخالف . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غیرمناسب . (ناظم الاطباء). ناسازگار. ناسازوار. ناملایم : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یکجای با قضا و قدر. ناصرخسرو.و آب