خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موهم
/muhem/
معنی
در وهماندازنده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. وهمزا، گمانآفرین
۲. ایهامدار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] muhem در وهماندازنده.
-
موهم
واژگان مترادف و متضاد
۱. وهمزا، گمانآفرین ۲. ایهامدار
-
موهم
لغتنامه دهخدا
موهم . [ هَِ ] (ع ص ) در وهم و غلط اندازنده و برنده خیال را به چیزی که قصد آن نباشد. (ناظم الاطباء). در وهم و غلطی اندازنده . (غیاث ) (آنندراج ). ایهام کننده . به وهم افکننده : این لغت موهم معنی دیگری نیز هست . (از یادداشت مؤلف ).
-
موهم
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (اِفا.) به وهم افکننده ، به شک اندازنده .
-
جستوجو در متن
-
موهمة
لغتنامه دهخدا
موهمة. [ هَِ م َ ] (ع ص ) مؤنث موهم . رجوع به موهم شود.
-
موهمه
لغتنامه دهخدا
موهمه . [ هَِ م َ ] (ع ص ) موهمة: کلمات موهمه ؛ سخنان به وهم افکننده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به موهم و وهم و موهمة شود.
-
برون یابی روند
واژهنامه آزاد
گویا "برون یابی" معنا را نمیرساند و بلکه موهم خلاف مقصود یا دچار دیریابی است. باید گفت:"بیرون زد روند" یا مثلن "گسترش روند" یا "روندزا" و "روندرو" (البته در ساخت اسم مصدر مرخم و نه اسم فاعلی آن) و ...
-
دوپهلو
لغتنامه دهخدا
دوپهلو. [ دُ پ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دارای دوتا پهلو. دارای دوضلع. دوسو. || کنایه است از سخن نیش دار و باکنایه . سخنی که از سر دورویی و دورنگی باشد. دورو. دورنگ : کلام ذووجهین ؛ عبارات دوپهلو، حرفهای دوپهلو یا سخنان دوپهلو، که موهم دو معنی است . (یا...
-
روضة السلام
لغتنامه دهخدا
روضة السلام . [ رَ ض َ تُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) مرغزار سلامت . باغ آسایش و راحت ، و در دو شاهد زیر ظاهراً کنایه از بغداد است و موهم معنی لغوی آن نیز هست : بت ریزه های بدعت تبریز برگرفت تبریز شد ز رتبت او روضةالسلام . خاقانی .شاه عجم رکن دین کز آیت عد...
-
تتمیم
لغتنامه دهخدا
تتمیم . [ ت َ ] (ع مص ) تتمه . تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تمام کردن چیزی را و استمرار نمودن بر وی . تمّه ُ و علیه تتمیاً و تتمّة. || دادن قوم را حصه ٔ تیر قمار خود. || هلاک کردن چیزی را. || تمیمه (تعویذ) کردن...
-
دایره کشیدن
لغتنامه دهخدا
دایره کشیدن . [ ی ِ رَ / رِ ک َ د ] (مص مرکب ) خطی گرد کشیدن . صورت دائره رسم کردن . || شکل دایره بر کاغذ و جز آن احداث کردن . || رسم کردن دایره ای بر صفحه ای و نوشتن اسامی عده ای بر دور آن و استعانت جستن از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دیگری در ب...
-
دست گردان کردن
لغتنامه دهخدا
دست گردان کردن . [ دَ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در دست چرخش دادن چیزی را. گرداندن چیزی دردست چنانکه سکه های زر و سیم را. صاحب آنندراج گوید رسم است که روز نوروز وقت تحویل زرها را به دست می گیرند و این را مبارک می شمارند چنانچه در هندوستان شب دوالی با هم...
-
غرر
لغتنامه دهخدا
غرر. [ غ َ رَرْ ] (ع اِمص ) هلاکت . اسم است تغریر را. (اسم مصدر تغریر). (منتهی الارب ). در معرض هلاک افتادن . التعریض للهلکة. (از اقرب الموارد). خطر. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). و منه الحدیث : نهی رسول اﷲ (ص ) عن بیع الغرر، و آن مانند بیع ماهی در آ...
-
احتراس
لغتنامه دهخدا
احتراس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خود راپاس داشتن . (منتهی الارب ). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). تحرّس . (زوزنی ). احتفاظ. خویشتن داری : بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ||...