مغلوبلغتنامه دهخدامغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص
مغلوبفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه بر وی چیره شده باشند؛ شکستخورده.۲. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاههای سهگاه و چهارگاه.
مغلوبفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازنده ۲. بیاعتبار، بیمقدار، ذلیل، زبون ۳. تارومار، شکستخورده، مقهور، منکوب، منهزم ۴. تسلیم، مجاب ≠ فاتح
مغلوبلغتنامه دهخدامغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص