متفرقعلغتنامه دهخدامتفرقع. [ م ُ ت َ ف َ ق ِ ] (ع ص ) آن که بانگ آورد از انگشتان به خمانیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از انگشتان وی در خمانیدن بانگ می آید. (ناظم الاطباء).
متفرقةلغتنامه دهخدامتفرقة. [ م ُ ت َ ف َرْ رِق َ ] (ع ص ) تأنیث متفرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه . پراکنده : و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة ... . (قرآن 67/12). || دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان ع
متفرقهفرهنگ فارسی معین(مُ تَ فَ رِّ قِ) [ ع . متفرقة ] (اِفا.) 1 - مؤنث متفرق ؛ ج . متفرقات . 2 - اشخاص و اشیاء مختلف . 3 - اشخاص بیگانه .