مکحاللغتنامه دهخدامکحال . [ م ِ ] (ع اِ) مکحل . سرمه چوب . (دهار). سرمه کش . (منتهی الارب ). میل سرمه کش که بدان در چشم سرمه می کشند. (ناظم الاطباء). مِکحَل . میل که بدان سرمه در چشم کشند. میل سرمه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
مکحل مکحللغتنامه دهخدامکحل مکحل . [ م ُ ح ُم ُ ح ُ ] (ع اِ) هر دو کلمه ای است که بدان بز را برای دوشیدن خوانند، ای کانها مکحلة کحلا من سوادها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان بزرا برای دوشیدن خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مکحوللغتنامه دهخدامکحول . [ م َ ] (اِخ ) نام مولای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مکحوللغتنامه دهخدامکحول . [ م َ ] (ع ص ) سرمه سا. (غیاث ) (آنندراج ). سرمه کشیده . (ناظم الاطباء). سرمه کرده . به سرمه کرده . سرمه کشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خمار در سر و دستش به خون هشیاران خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول . سعد
مکحالانلغتنامه دهخدامکحالان . [ م ِ ] (ع اِ) دو استخوان برآمده به باطن ذراع اسب یا آن دو استخوان ورک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
مکحللغتنامه دهخدامکحل . [ م ِ ح َ] (ع اِ) چوب سرمه . (دهار). مکحال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، مکاحل . (ناظم الاطباء) : از پی روشنی دیده ٔ احرام کشندگرد یکران توسکان فلک بر مکحل . وحشی .و رجوع به مکحال شود.
میللغتنامه دهخدامیل . (ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله .- میل انگشتر ؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیله ٔ آن حلقه ٔ انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه ).- میل سوپاپ ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگ
مکحالانلغتنامه دهخدامکحالان . [ م ِ ] (ع اِ) دو استخوان برآمده به باطن ذراع اسب یا آن دو استخوان ورک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).